ℝ𝕖𝕧𝕖𝕣𝕤𝕖...! معکوس
ℝ𝕖𝕧𝕖𝕣𝕤𝕖...! معکوس
𝑝𝑎𝑟𝑡..2
امریکا...20:00
ویو تهیونگ
اخرین قاشق رو تو دهنم گذاشتم
گوشی برای بار دوم زنگ خورد این دفعه میخواستم بکوبمش تو دیوار که دیدم اسم مامان روی صفحه ظاهر شده
هاله ی سبز رو به سمت پایین کشیدم و صدای مامان تو گوشام پخش شد..به صندلیم چرخی دادم و به سمت پنجره دفترم ایستادم
_الو
"الو مامانی خوبی؟
_اره خوبم تو بابا چطورید؟
" ما خوبیم کی قراره برگردی کره؟
_دوروز دیگه میام و محکم بغلت میکنم
"باشه پسرم منتظرم...راستی غذاتو خوب بخوری ها
_چشم...همین الان کلی غذا خوردم
" نوش جونت
دوباره صدای مزخرف منشی از پشت در اومد
مجبور شدم تماسو قطع کنم
_بیا داخل
•رئیس...سهام دارا سهمشون رو فروختن...مدل ها پول میخوان...داریم برشکست میشیم..نمیخواید کاری انجام بدید؟
واقعا دیگه داخلش مونده بودم..همه کارا گیر بود داشتم داراییمو از دست میدادم
اعصابم به شدت بهم ریخته بود با چشمای قرمز که سه شبه خواب ندیده به منشی نگاه کردم
_برو برام مشروب بیار
•قربان اما...
دادی از روی عصبانیت کشیدم و وسایل روی میز رو پخش زمین کردم
دیگه نمیکشم...بدون توجه به سرو وعضم و منشی از اتاق خارج و سوار ماشین شدم
نور ماشین هایی که از روبه رو میومد و حسابی جلوی دیدم رو گرفته بود
یهو یه درخت دقیقا جلوم اومد و...
و خماریییی....
شرط: ۱۳لایک♡
نظرتو راجب این فیک بگو فرزندم
𝑝𝑎𝑟𝑡..2
امریکا...20:00
ویو تهیونگ
اخرین قاشق رو تو دهنم گذاشتم
گوشی برای بار دوم زنگ خورد این دفعه میخواستم بکوبمش تو دیوار که دیدم اسم مامان روی صفحه ظاهر شده
هاله ی سبز رو به سمت پایین کشیدم و صدای مامان تو گوشام پخش شد..به صندلیم چرخی دادم و به سمت پنجره دفترم ایستادم
_الو
"الو مامانی خوبی؟
_اره خوبم تو بابا چطورید؟
" ما خوبیم کی قراره برگردی کره؟
_دوروز دیگه میام و محکم بغلت میکنم
"باشه پسرم منتظرم...راستی غذاتو خوب بخوری ها
_چشم...همین الان کلی غذا خوردم
" نوش جونت
دوباره صدای مزخرف منشی از پشت در اومد
مجبور شدم تماسو قطع کنم
_بیا داخل
•رئیس...سهام دارا سهمشون رو فروختن...مدل ها پول میخوان...داریم برشکست میشیم..نمیخواید کاری انجام بدید؟
واقعا دیگه داخلش مونده بودم..همه کارا گیر بود داشتم داراییمو از دست میدادم
اعصابم به شدت بهم ریخته بود با چشمای قرمز که سه شبه خواب ندیده به منشی نگاه کردم
_برو برام مشروب بیار
•قربان اما...
دادی از روی عصبانیت کشیدم و وسایل روی میز رو پخش زمین کردم
دیگه نمیکشم...بدون توجه به سرو وعضم و منشی از اتاق خارج و سوار ماشین شدم
نور ماشین هایی که از روبه رو میومد و حسابی جلوی دیدم رو گرفته بود
یهو یه درخت دقیقا جلوم اومد و...
و خماریییی....
شرط: ۱۳لایک♡
نظرتو راجب این فیک بگو فرزندم
۸.۵k
۰۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.