مذهبی
اما خیلی سازمانی و مدیریت شده بود البته فقط داماد ما نبود و بیش از سیصد چهارصد نفر در این گروه فعالیت داشتند تا اینکه روزهایی داماد را می دیدم که اعصاب ندارد و داغان است ، علت را می پرسیدم می گفت فلانی زیر دست من فوت کرد این مسئله چندین بار تکرار شد تا مرگ دکتر عیسی بایبوردی بعد از مرگ این دکتر چون او در آنجا بیمه نبود و نمیدانم به چه شکل کار می کرد فقط می دانستم گویا بهیار یا ... بیمارستان شریعتی تهران بوده که به گفته خواهرم از آنجا اخراج شده بود و نمی توانست در جایی دیگر کار کند که دکتر عیسی بایبوردی او را به عنوان منشی و تزریقات چی پیش خود نگه داشته بود آنهم گویا طبق شنیده ها بخاطر مسائل حزبی و رابطه ضابطه دکترها به نقل از خواهرم او در آنجا مدت زیادی کار می کرد روزی سه ساعت و در نبود پسر دکتر تقریبا قاپ دکتر را ربوده بود . خلاصه خیلی مسائل برای من حل شد و فهمیدم گویا بیماران دکتر را که کهولت سن هم داشت با همه کاره نشان دادن خود در مطب بیماران شهرستانی را با هزینه کمتر به منزل آنها می رفت و شیمی درمانی می کرد و چون بیماری سرطان نامش سخت بود همراهان نیز تنها امیدشان به دکتر بود و تازه در موردی که به همراه او رفته بودم همراهان می گفتند که ما آنقدر به بیمارمان ارزش قائل هستیم که دکتر را به خدمت بیمار می آوریم . اما من اطلاع نداشتم مهر و شیمی درمانی بیماران خارج از مطب با رضایت پدر بوده یا خیر که بعد ها از زبان پسرش شنیدم گویا اینطور نبوده
البته این شخص در منزل خود به کار تزریقات و بخیه و کارهای دیگر مشغول بود که اهالی محل نیز او را دکتر خطاب می کردند روزی یادم است در مهمانی ای خواهرم دل درد شدید از ناحیه راست می گیرد و این دکتر با تزریق چندین مسکن قصد آرام کردن آن را داشته و وقتی اوضاع حاد می شود او را نزد دوستان قدیمی در بیمارستان شریعتی می رسانیم و دکترها تمام سینه و شکم او را پاره کردند و علت را عدم ارجاع به موقع به دکتر و پاره شدن اپاندیس شده بود که اگر چند دقیقه ای دیر می رسید احتمال مرگ بود . اما اکنون خواهر واقعه را طور دیگر تعریف می کند آنهم بخاطر هواداری از دکتر نه از شوهرش که هم حزبی داماد و پسرعمه داماد بوده و من واقعا متعجب هستم خواهران با دیدن این همه جنایت بر اساس همان داستان گرگ ها که در میان ترک ها جاری ست که گرگ ماده حواسش در تاریکی به گلوی همسرش هست و بخاطر همین ایدئولوژی های که داخل ذهن آنها کرده اند و تربیت های #چریکی و حزبی جان پدر و مادر و آبروی حقیقت را سلاخی می کنند
#سرطان #بیماران_سرطانی #جمال_آباد #هریس #اهر #ترحم_بیرحمانه #مجله_آذری
البته این شخص در منزل خود به کار تزریقات و بخیه و کارهای دیگر مشغول بود که اهالی محل نیز او را دکتر خطاب می کردند روزی یادم است در مهمانی ای خواهرم دل درد شدید از ناحیه راست می گیرد و این دکتر با تزریق چندین مسکن قصد آرام کردن آن را داشته و وقتی اوضاع حاد می شود او را نزد دوستان قدیمی در بیمارستان شریعتی می رسانیم و دکترها تمام سینه و شکم او را پاره کردند و علت را عدم ارجاع به موقع به دکتر و پاره شدن اپاندیس شده بود که اگر چند دقیقه ای دیر می رسید احتمال مرگ بود . اما اکنون خواهر واقعه را طور دیگر تعریف می کند آنهم بخاطر هواداری از دکتر نه از شوهرش که هم حزبی داماد و پسرعمه داماد بوده و من واقعا متعجب هستم خواهران با دیدن این همه جنایت بر اساس همان داستان گرگ ها که در میان ترک ها جاری ست که گرگ ماده حواسش در تاریکی به گلوی همسرش هست و بخاطر همین ایدئولوژی های که داخل ذهن آنها کرده اند و تربیت های #چریکی و حزبی جان پدر و مادر و آبروی حقیقت را سلاخی می کنند
#سرطان #بیماران_سرطانی #جمال_آباد #هریس #اهر #ترحم_بیرحمانه #مجله_آذری
۲.۹k
۱۹ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.