هفتآسمون

#هفت_آسمون💜
#پارت_25🤍


محراب🖤

دکتر از اتاق اومد بیرون همه حجوم بردیم سمتش
_ آقای دکتر حالش چطوره خوبه؟؟
دکتر= متاسفانه ایشون وارد زندگی نباتی شدن...... بلا به دور
اینو گفت و رفت من همینجوری سر جام خشکم زده بود..... یعنی چی..... عشق من... ینی...... الان.... تو زنگی.... نباتیه😖
نه... نه.... همش دروغه..... همش الکیه هه............... نههههه ههههه..... مهدیسسسسسسسسس(مهدیس رو با داد گفت)
عقب عقب رفتم سفت سرمو کوبیدم به دیوار و آروم آروم اشکام جاری شد
آخه ینی چییییی😭😭😭😭

🖤🤍🖤🤍🖤🤍🖤🤍🖤🤍🖤

رضا🖤

همه حالمون بد بود همه همینجوری مونده بودیم یعنی چی یعنی الان... الان.... مهدیس رفته تو زندگی نباتی.... اگه هیچ وقت بهوش نیاد چی اگه.... اگه.... نه نه مهدیس خوب میشه... آره مهدیس خوب میشه تو همین فکرا بودم که با صدای پانیذ به خودم اومدم
+ رضا
سرمو تکون دادم که این‌چیزها از ذهنم بپره و گفتم
_ جانم
+ یه دیقه بیا
با هم رفتیم اونور تر تو یکی از اتاقا
+ رضا... اممممم. چیزه
_ چیه؟
+ من میدونم چرا مهدیس اینجوری شده
_ چرا؟ خب برای اینکه محراب سرش داد زده دیگه
+ نه
_ پ چی
+ مهدیس حامله نمیشه
_ ها؟؟
دیدگاه ها (۰)

پانیذ🖤_ ببین مهدیس حامله نمیشه رفته بود آزماش داده بود بعد گ...

#هفت_آسمون✨#پارت_26💋ارسلان💕که یهو محراب گفتمحراب= من... من.....

ارسلان💜که یهو آیفون به صدا در اومد نیکا رفت درو باز کنهمتین ...

#هفت_آسمون🤍#پارت_24💜رضا🖤رفتم زنگ بزنم به ارسلان که بیاد زنگ ...

عشق مخفی پارت 4

p10

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط