ارسلان

ارسلان💜

که یهو آیفون به صدا در اومد
نیکا رفت درو باز کنه
متین بود اومد تو نیکا رو بغل کرد
متین= خوبی عشقم
نیکا= اوهوم
صورت نیکا رو اونور کرد و سمت راست صورت نیکا رو نگاه کرد و گفت
متین= بشکنه دستش که با تو اینکارو کرده
نیکا=🥺 خیلی دوست دارم
متین= منم دوست دارم عزیزم
دیانا خیلی آروم جوری که من فقط شنیدم گفت= اوخییی منم میخااام🥺
یه لبخند دندونی زدم و کشیدم تو بغلم
_ تو هم میخای بیا
دیا=🥺مرسی عزیزم🥺
_ قربونت
بعد چند دقیقه متینیکا هم اومدن پیشمون و کلی گپ زدیم که نیکا گفت
نیکا= الاناس که مامانم اینا بیان بهتره که برین
متین= آقا من نمیرم ببینم بابات حرف حسابش چیه
نیکا= متین تروخدا شر درست نکن پاشو برو
متین=من نمیرم
_ آقا برا نیکا بد میشه لج نکن
دیا= راس میگه پاشو بریم
با اسرار ما بلاخره متین و بلند کردیم و بردیم
که گوشیم زنگ خورد رضا بود جواب دادم که گفت مهدیس حالش بد شده الان بیمارستانن به بچه ها گفتم و رفتیم به سمت بیمارستان
رفتیم تو بیمارستان ساعت تقریبا ٣ و نیم شب بود هیچی نخورده بودیم رضا رفت کیک و آبمیوه خرید از گلوی هیچکدوممون پایین نمی‌رفت بعد چند دقیقه دکتر از اتاق اومد بیرون هجوم بردیم سمتش
محراب= آقای دکتر حالش چطوره خوبه؟؟
دکتر=.............
با حرفی که زد همه تو شک بودیم واقعا
یعنی چی واااای مهدیسسسسس😣



ادامه دارد.........

کامنتا بالا با‌شه هاا😉💖😍

یعنی دکتر چی گفت😳😫

اصکی=اتحاد🎈
دیدگاه ها (۲۹)

#هفت_آسمون💜#پارت_25🤍محراب🖤دکتر از اتاق اومد بیرون همه حجوم ب...

پانیذ🖤_ ببین مهدیس حامله نمیشه رفته بود آزماش داده بود بعد گ...

#هفت_آسمون🤍#پارت_24💜رضا🖤رفتم زنگ بزنم به ارسلان که بیاد زنگ ...

محراب🎀که رضا و پانیذ اومدن دوییدن سمت منپانیذ= چیشده... مهدی...

#شش_پارتی#هیونجین#درخواستیp²وقتی میفهمه بارداری... ات بالا ا...

پارت ۴۴ فیک دور اما آشنا

#Gentlemans_husband#season_Third#part_284رفتیم توی حیاط، ماش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط