عزیز که پشتی ها و قالیچه ی ایوونو جمع می کرد

عزیز که پشتی ها و قالیچه یِ ایوونو جمع می کرد،
نشستم رو میله ها و پرسیدم:
چرا جمع می کنی عزیز جون؟
گفت: مادر؛
پاییز داره میشه برگا می ریزه رو قالیچه،
تمیز کردنشون سخته، کلافم می کنه ...!
یه نگا به موهایِ حنا بستش میندازم و یواش میگم:
مامان میگه اونموقع ها تا وسطایِ پاییز که هوا سرد شه،
بساط ایوون پهن بود ...
- اونموقع ها این شکلی نبود مادر ...
که پاییز میشه تنگ غروبی دلت میخواد از غصه بترکه ...
پاییزاش یه شکل دیگه بود ...
شبا میشستیم دور هم اَنار خورون،
گل می گفتیم، گل می شنفتیم ...
آقا جونت که رفت،
دیگه پاییز اون پاییز نشد ...

نگاش میکنم؛
روسریشو میگیره جلو صورتش و ریز میخنده:
یادش بخیر یه بار زهرا سادات نشست انار دون کنه براش ,
گفت بده مادرت ...!
انار با عطر دستا مادرته که خوردن داره..
میخندم باهاش: پس آقا جونم ازین حرفا بلد بود!
لپای بی جونش گل میندازن: اون موقع مثل الان نبود مادر !… دوس داشتن ورد زبون جوونا باشه. اون موقع ها دوست داشتنو دون میکردن توو کاسه انار، گلپر میپاشیدن سرش..
آقاجونت که میخورد و میخندید
پاییز نبود دیگه #بهار میشد..!

#نازنین_هاتفی
دیدگاه ها (۷)

دختری کتاب می فروخت و معشوقه اش را دید ,که به سویش میاید ......

بهش میگفتن "عباس بندری" اصلیت اش مال جنوب بود ...بندریاش حرف...

هیتلر، موسلینی، استالین، ناپلئونهمه احمق بودند ...!کدام مرد ...

دلبر حواست هست،یک سوم از عمرمون گذشته و در خوشبینانه ترین حا...

🦋 Wounded butterfly 🦋part 10دیگه تقریبا داشت هوا رو به تاریک...

چند پارتی(جونگ کوک/ات):Part2

#Gentlemans_husband#season_Third#part_288تا به خودم اومدم دی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط