فیک شوگا
فیک شوگا
گذر سال
پارت ۲۴
.
.
ا.ت:از این موضوع هیچکس خبر نداره به جز یکی از دوستام سوهی حتی تهیونگم خبر نداره
ببین شوگا الان دارم این حرفو میزنم چون الکس گفته که بکهیون یکی از دشمنات میخواد به تو و جیمین حمله کنه از خودت و جیمین محافظت کن و من تاجایی که میتونم ازتون محافظت میکنم پدرم هم از این موضوع کاملا خبر داره و اینکه بازم مراقب خودت باش تو الان دوتا دشمن داری
شوگا:ولی تو چی من میدونم جیا چرا اینکارو باتو کرد جیا میخواد بامن ازدواج کنه اینو پدرم از گفتگوی عموم و پدربزرگم شنیده که تایک ماه آینده پدر بزرگم برگشت مراسم عروسی من و جیا و برگزار کنن ولی من دلم نمیخواد باهاش ازدواج کنم من ... من تورو دوست دارم ا.ت
ا.ت:لبخند ملیح نگران نباش پدرم همه چیرو درست میکنه تو هم میتونی این موضوع رو با پدرت در میون بزاری راستش پدرم خیلی از شخصیت تو خوشش اومده وقتی راجبت شنید میخواستم من نفهمم ولی نمیشه چیزی رو از من پنهون کرد من همه چیرو فهمیدم حتی مکالمه تو و تهیونگو...
فلش بک به دو هفته قبل
ا.ت:همه بچه ها اومده بودن خونه ما پیش تهیونگ نه من حتی میونگ و لیا هم کلا به اتهبونگ حرف میزدن نه من منم که داخل اتاقم خودمو حبس کردم دلم گرفت میخواستم برم پشت بوم چون اونجا همیشه قلبم آروم میگیره داشتم میرفتم اونجا که از لایه در اتاق تهیونگ شوگا رو دیدم که داشت با تهیونگ صحبت میکرد خیلی وقت بود نگاش نکرده بودم میخواستم رد شم ولی کی میتونه پا رو قلبش بزاره و بی توجه بره اشکام داشت جاری میشد تصمیم گرفتم برم یه گوشه وایسمو به حرفاشون گوش بدم
شوگا:ببین تهیونگ من ... من... من عاشقشم نمیتونم پا رو دلم بزارم که چی که محلم نمیکنه به جهنم که نمیکنه من دوسش دارم با دیدنش قلبم تندتند میتپه نمیتونم این حس و انکار کنم که وقتی بچه ها درمورد ا.ت حرف بد میزنن از همشون متنفر میشم ولی تنها نفری که درموردش بد نمیگه جیمینه جیمین هم رعایت منو میکنه
تهیونگ:نمیگم پا رو دلت بزار نمیگم فراموشش کن میدونم که نمیشه ولی چرا بچه ها این مدلی باهاش رفتار میکنن خواهر من افسرده شده یعنی واقعا هیچ کدومشون درکش نمیکنن درک نمیکنن که خواهر من به قول خودش نصفی از وجودش و از دست داده
شوگا:من درکش میکنم من عاشقشم عاشق میفهمی تهیونگ نمیتونم بدون ا.ت زندگی کنم وقتی میبینم بهم بی محلی میکنه دلم آتیش میگیره
تهیونگ:باهاش صحبت میکنم
شوگا:واقعا ممنونم
اشکام همینجور سرازیر شد و به سمت پشت بوم رفتن
با خودم حرف میزدم اونم بلند بلند
ا.ت به نظرت چطوره به این زندگی پایان بدی هوم؟
به نظرت بری پیش یونا تحویلت میگیره
همینطور داشتم صحبت میکردم قافل از این که همه پشت سرم وایسادن
نه این قلب یوناعه که داره تو سینم میتپه
.
.
.
گذر سال
پارت ۲۴
.
.
ا.ت:از این موضوع هیچکس خبر نداره به جز یکی از دوستام سوهی حتی تهیونگم خبر نداره
ببین شوگا الان دارم این حرفو میزنم چون الکس گفته که بکهیون یکی از دشمنات میخواد به تو و جیمین حمله کنه از خودت و جیمین محافظت کن و من تاجایی که میتونم ازتون محافظت میکنم پدرم هم از این موضوع کاملا خبر داره و اینکه بازم مراقب خودت باش تو الان دوتا دشمن داری
شوگا:ولی تو چی من میدونم جیا چرا اینکارو باتو کرد جیا میخواد بامن ازدواج کنه اینو پدرم از گفتگوی عموم و پدربزرگم شنیده که تایک ماه آینده پدر بزرگم برگشت مراسم عروسی من و جیا و برگزار کنن ولی من دلم نمیخواد باهاش ازدواج کنم من ... من تورو دوست دارم ا.ت
ا.ت:لبخند ملیح نگران نباش پدرم همه چیرو درست میکنه تو هم میتونی این موضوع رو با پدرت در میون بزاری راستش پدرم خیلی از شخصیت تو خوشش اومده وقتی راجبت شنید میخواستم من نفهمم ولی نمیشه چیزی رو از من پنهون کرد من همه چیرو فهمیدم حتی مکالمه تو و تهیونگو...
فلش بک به دو هفته قبل
ا.ت:همه بچه ها اومده بودن خونه ما پیش تهیونگ نه من حتی میونگ و لیا هم کلا به اتهبونگ حرف میزدن نه من منم که داخل اتاقم خودمو حبس کردم دلم گرفت میخواستم برم پشت بوم چون اونجا همیشه قلبم آروم میگیره داشتم میرفتم اونجا که از لایه در اتاق تهیونگ شوگا رو دیدم که داشت با تهیونگ صحبت میکرد خیلی وقت بود نگاش نکرده بودم میخواستم رد شم ولی کی میتونه پا رو قلبش بزاره و بی توجه بره اشکام داشت جاری میشد تصمیم گرفتم برم یه گوشه وایسمو به حرفاشون گوش بدم
شوگا:ببین تهیونگ من ... من... من عاشقشم نمیتونم پا رو دلم بزارم که چی که محلم نمیکنه به جهنم که نمیکنه من دوسش دارم با دیدنش قلبم تندتند میتپه نمیتونم این حس و انکار کنم که وقتی بچه ها درمورد ا.ت حرف بد میزنن از همشون متنفر میشم ولی تنها نفری که درموردش بد نمیگه جیمینه جیمین هم رعایت منو میکنه
تهیونگ:نمیگم پا رو دلت بزار نمیگم فراموشش کن میدونم که نمیشه ولی چرا بچه ها این مدلی باهاش رفتار میکنن خواهر من افسرده شده یعنی واقعا هیچ کدومشون درکش نمیکنن درک نمیکنن که خواهر من به قول خودش نصفی از وجودش و از دست داده
شوگا:من درکش میکنم من عاشقشم عاشق میفهمی تهیونگ نمیتونم بدون ا.ت زندگی کنم وقتی میبینم بهم بی محلی میکنه دلم آتیش میگیره
تهیونگ:باهاش صحبت میکنم
شوگا:واقعا ممنونم
اشکام همینجور سرازیر شد و به سمت پشت بوم رفتن
با خودم حرف میزدم اونم بلند بلند
ا.ت به نظرت چطوره به این زندگی پایان بدی هوم؟
به نظرت بری پیش یونا تحویلت میگیره
همینطور داشتم صحبت میکردم قافل از این که همه پشت سرم وایسادن
نه این قلب یوناعه که داره تو سینم میتپه
.
.
.
۴.۲k
۲۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.