زندگی مافیایی
#زندگی_مافیایی
#پارت_۱۳
* ویو
یه دری پیدا کردیمو آروم رفتیم تو..آدما یکی یکی جلومون ظاهر میشدن و آدمای منم زود میبردن بیرون و بی صدا کارشون رو تموم میکردن و زود برمیگشتن..از یه جا صدای ته شنیده میشد
*(اشاره به آدما) از این طرف
جلو تر رفتم و دیدم ا/ت بیته به صندلی هست و بیهوشه ولی معلومه وقتی بیهوش بودن خیی زدنش..کل بدنش زخمه یهو تهیونگ رو دیدم و به آدما اشاره کردم بیان دورم
* عوضی ولش کن
_ اوه اوهآقا بانی اومد
* خفه شوکاریش نکردی که
_ اگه منظورت چیزه نه نکردم ولی میبینی کهکتک خورده..شانس آورد اگه نمیوندی میخاستم بهوش بیارم و اینو بریزم روش(تو دستش یه چیز مث لیوان هس)
*اون چیه
_ اسید
* نکن این کارو..خواهش میکنم
_ تو رفیق من بودی..بانی من بودی چطور تونستی با این هرزه فرار کنی..
* ببین من برده تو نیستم..و دیگه نمیخام با تو کار کنم..تو خیلی سنگ دلی..به خاطر یه اشتباه کوچولو منو به ف*ک میدی..
_ حقته
* باشه آقا اصلا حقم بود ولی لطفا ول کن اونو
_ واقعا اینقد ارزش داره؟
* آره داره..
_ ولی باید بسوزه..
راوی: تهیونگ اسیدی که تو دستش بود رو خم میکنه تا بریزه رو ا/ت ولی کوک محکم میپره اونو که تو دستش بود نیزنه و پرت میشه یه طرف ولی یکم روی رون کوک میپاشه و اسید میسوزونه..
_ کوک..من..من چیکار کردم..خوبی
* خیلی بیشرفی..
در این هنگام زود یکی از آدما ته رو از پاشمیزنه..
_ لعنتی
* حقته..حتی حقته بمیری..
و اسلحشو در میاره و میزاره سر ته..
* همین الان یا قول بده که دیگه دور و برم نپلکی یا هم بمیر
_ کوک..من..من قول میدم ولی تو زندگی منو نگیر..تو بابای خوبی میشی..میخای بری زندان و ا/ت بدون تو باشه؟
* دیگه نبینمت..
_ چشم..چشم
و ته زود فرار میکنه در حالی که پای زخمیشو گرفته بود
کوک زود طناب های ا/ت رو باز میکنه..و جاهای قرمز طناب رو میبوسه..
* آب بدید
& بفرمایید
* ویو
یکم با دستم زدم به صورتش و بهوشاومد..و ماندهش رو ریختم رو پام..از ترس دردم هم یادم رفته بود..
/کوک..اومدی؟
* آره عشقم..اومدم..
/ کوک مات چی شده(داد و نگران)
* چیزی نیس...یکم سوخته..میرم دکتر اینا زود خوب میشه..از این اتفاقا زیاد افتاده برام حالا بیا بریم..
/ ویو
خیلی خوشحال بودم که از کوک جدا نشدم و به زودی منو پیدا کرده..سوار ماشین شدیم تو راه توقف کردیم..آدما رفتن از داروخونه برا سوختگیش یه دارو خریدن که رو پاش بزاریم تا خوب شه..تا فردا خوب میشد چون خیلی کوچولو بود..
/ خیلی دوست دارم..
* منم عشقم
( اینا توماشین بودن و کسی هم پیششون نیست..)
نزدیک لبام شد و منم چشامو بستم..تا خواستیم همدیگه رو ببوسیم آدمکوک اومد تو
& جناب دارو تون رو خریدم
* خب برو اون یکی ماشین عنتر نفهم منو با خوشگلم تنها بزار
& ببخشید قربان
شرایط: ل:۱۵ ک: ۱۰
جا نشد
#پارت_۱۳
* ویو
یه دری پیدا کردیمو آروم رفتیم تو..آدما یکی یکی جلومون ظاهر میشدن و آدمای منم زود میبردن بیرون و بی صدا کارشون رو تموم میکردن و زود برمیگشتن..از یه جا صدای ته شنیده میشد
*(اشاره به آدما) از این طرف
جلو تر رفتم و دیدم ا/ت بیته به صندلی هست و بیهوشه ولی معلومه وقتی بیهوش بودن خیی زدنش..کل بدنش زخمه یهو تهیونگ رو دیدم و به آدما اشاره کردم بیان دورم
* عوضی ولش کن
_ اوه اوهآقا بانی اومد
* خفه شوکاریش نکردی که
_ اگه منظورت چیزه نه نکردم ولی میبینی کهکتک خورده..شانس آورد اگه نمیوندی میخاستم بهوش بیارم و اینو بریزم روش(تو دستش یه چیز مث لیوان هس)
*اون چیه
_ اسید
* نکن این کارو..خواهش میکنم
_ تو رفیق من بودی..بانی من بودی چطور تونستی با این هرزه فرار کنی..
* ببین من برده تو نیستم..و دیگه نمیخام با تو کار کنم..تو خیلی سنگ دلی..به خاطر یه اشتباه کوچولو منو به ف*ک میدی..
_ حقته
* باشه آقا اصلا حقم بود ولی لطفا ول کن اونو
_ واقعا اینقد ارزش داره؟
* آره داره..
_ ولی باید بسوزه..
راوی: تهیونگ اسیدی که تو دستش بود رو خم میکنه تا بریزه رو ا/ت ولی کوک محکم میپره اونو که تو دستش بود نیزنه و پرت میشه یه طرف ولی یکم روی رون کوک میپاشه و اسید میسوزونه..
_ کوک..من..من چیکار کردم..خوبی
* خیلی بیشرفی..
در این هنگام زود یکی از آدما ته رو از پاشمیزنه..
_ لعنتی
* حقته..حتی حقته بمیری..
و اسلحشو در میاره و میزاره سر ته..
* همین الان یا قول بده که دیگه دور و برم نپلکی یا هم بمیر
_ کوک..من..من قول میدم ولی تو زندگی منو نگیر..تو بابای خوبی میشی..میخای بری زندان و ا/ت بدون تو باشه؟
* دیگه نبینمت..
_ چشم..چشم
و ته زود فرار میکنه در حالی که پای زخمیشو گرفته بود
کوک زود طناب های ا/ت رو باز میکنه..و جاهای قرمز طناب رو میبوسه..
* آب بدید
& بفرمایید
* ویو
یکم با دستم زدم به صورتش و بهوشاومد..و ماندهش رو ریختم رو پام..از ترس دردم هم یادم رفته بود..
/کوک..اومدی؟
* آره عشقم..اومدم..
/ کوک مات چی شده(داد و نگران)
* چیزی نیس...یکم سوخته..میرم دکتر اینا زود خوب میشه..از این اتفاقا زیاد افتاده برام حالا بیا بریم..
/ ویو
خیلی خوشحال بودم که از کوک جدا نشدم و به زودی منو پیدا کرده..سوار ماشین شدیم تو راه توقف کردیم..آدما رفتن از داروخونه برا سوختگیش یه دارو خریدن که رو پاش بزاریم تا خوب شه..تا فردا خوب میشد چون خیلی کوچولو بود..
/ خیلی دوست دارم..
* منم عشقم
( اینا توماشین بودن و کسی هم پیششون نیست..)
نزدیک لبام شد و منم چشامو بستم..تا خواستیم همدیگه رو ببوسیم آدمکوک اومد تو
& جناب دارو تون رو خریدم
* خب برو اون یکی ماشین عنتر نفهم منو با خوشگلم تنها بزار
& ببخشید قربان
شرایط: ل:۱۵ ک: ۱۰
جا نشد
۸.۴k
۱۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.