زندگیمافیایی

#زندگی_مافیایی

#پارت_۱۲

_ ویو

رفتیم سوار جت ها شدیم و حرکت کردیم..چند ساعت بعد تو نیویورک پیاده شدیم..و سوار ماشین ها شدیم و به سمت امارتشون رفتیم..

_ جون‌وو میتونی ببینی کوک تو خونه‌س یا نه؟؟

^ بله تو خونس..داره بیرون میاد..

_ داره میره از اون فروشگاهه وسایل بخره..زود باشین..

راوی: پیاده میشن و آدمای ته چون زیاد بودن آدما رو میکشن و بعد وارد امارت میشن و ا/ت رو از آشپزخونه میگیرن و کشون کشون میبرن

/ کوک...هق‌هق..کوووک

* ویو

صدای ا/ت میومد اومدم بیرون دیدم دارن ا/ت رو میبرن..تفنگمو دراوردم و ادمی که ا/ت رو گرفته بود رو زدم..همه تفنگشونو به من‌گرفتن

_ بیارین پایین..

* ول کن اونو..انتقامتو گرفتی دیگه چی از‌جونش‌میخای..من دوسش دارم..ما میخایم‌زندگی کنیم..

_ تو به من خیانت کردی..شب فرار کردی باهاش..اگه من بخوام‌میمیری..ولی ارزش نداره آدمام تورو بکشن چون خونت کثیفه حرو

* درست صحبت کنن

_ حالا اگه یه قدم جلوتر بیای اول دختره رو میکشم بعد تورو..

( در ضمن کقتی کوک آدمو زد ته دختر رو گرف)

مجبور شدم بزارم برن و نمیتونستم تعقیب کنم چون زود میفهمید و ا/ت رو میکشت
زنگ زدم به بابام

* چه امنیتی فراهم کردی که روز اول اومدنمون پیدامون کردن و ا/ت رو دزدیدن..داقعا ممنونم بابا

& پسرم..چی میگی..دختره رو دزدیدن؟

* ته با آدماش اومد و دختر‌رو برد..بابا نتونستم تعقیب کنم..من بدون ا/ت میمیرم میفهمیی

& الان همه آدمای امارت و شرکت خودم و شرکت شریکمو میفرستم حدود ۵۰۰ نفر میشن

* زود باش و پیداشون کن

&اوکی

رفتم تو امارت تا بتونم درست حسابی فکر کنم..یه چیزی یادم اومد..من‌برا احتیاط تو پابندش یه جی‌پی‌اس کوچولو جاساز کرده بودم..لپ‌تاپم رو باز کردم و دیدم که کجا میرن..یه جا توقف کردن..داخل جنگل بود..بعد رفته رفته اتصال ضعیف شد..یه علت داره که زیر زمین اینا باشه..یدونه مخفی گاهی بود که ته به من آدرسشو نگفته بود ولی من یه جا دیده بودم و بدون اینکه ته بفهمه اونجارو دیده بودم..پس‌کارم راحته..

زنگ خوردن موبایل

& آدما در امارتن ولی جای دختره

* من پیداش کردم

& اوکی

رفتم تو ماشی و کلی ماشین پشت سرش بود که کل خیابون رو گرفته بود..رفتیم و رسیدیم به یه جایی جت های شخصی بود سوار شدیم و با سرعت نور رفتیم و رسیدیم به سئول دوباره اونجا سوار شدیم و حرکت‌کردیم

/ ویو

خیلی ترسیده بودم یه جایی تو جنگل بود..منو بردن زیر زمین..خیلی ترسناک بود..رو یه صندلی بستن منو بعد یکی اومد پیشم..می‌ترسیدم حتی نگاهش کنم..یه ضربه زد گردنم و بیهوشی...

* ویو

نزدیکای‌جنگل دیگه پیاده شدیم تا صدایی نشنون..پیاده رفتیم و رسیدیم نزدیک زیر زمین..آدمارو بی صدا گرفتم و بیهوش کردن بعد با استفاده از خفه کن کشتن..

شرایط

لایک: ۱۵ کام: ۱۵

کرم ریزی..
دیدگاه ها (۱۸)

#پاستیل‌های‌بنفش #فصل‌سومبعد از ماجرای بانی خرگوشه ی عیدِ ،پ...

#زندگی_مافیایی#پارت_۱۳* ویویه دری پیدا کردیم‌و آروم رفتیم تو...

#زندگی_مافیایی #پارت_۱۱همونطور که میدونید کوک و ا/ت فرار کرد...

#زندگی_مافیایی #پارت_۱۰یاد آوری علامت هاتهیونگ: _کوک: *ات: /...

سوار ماشین شدیم رسیدیم که جونگکوک گفت جونگکوک: از کنارم جم ن...

ویو ا،ت صبح از خواب پاشدم رفتم دست و صورتمو شستم کارای لازم ...

پارت 12خون تو رگام جم شد....ویو جونگکوک یه نفس عمیق کشیدم بع...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط