p116
p116
تارا-داشتم کتاب میخوندم علی بهم زنگ
زد
جانم
علی-چطوری عزیزم
تارا-خوبم رسیدی
علی-اره توراه هتلیم
تارا-خوبه پس
چخبر بچه هاچطورن
علی-همه خوبن
توچیکارمیکنی
حالت خوبه
نین خوبه
تارا-خوبیم ما
وای علی داشتم درمورد ما های بارداری میخوندم
نوشته الان بچه اندازه نخوده
هفته بعد قلبش تشکیل میشه
علی-من قربون جفتتون بشم
تارا-علی یدونه تابلو دیدم
توش عکس سونگرافی و میزارن بعد
زیرش بارکد میزنن صدای قلب بچرو میندازن
اومدی ازاونا میخرم
علی-روچشم
هرچی شما بخوای
تارا-بعدش بریم براش یکم خرت وپرت بخریم
تازه میگم هفته بعد بامامانم حرف زدم
بیایید براخواستگاری
علی-برنامه همچیم ریختینه
تارا-بله
فقط نمیدونم چی بپوشم
وای لباس عروس انتخاب میکنیم
علی-من چطوری برات نمیرم کهاینقد قشنگ ذوق میکنی
تارا-راستی رسیدی هتل لباس هاتو آویزن کن چروک نشن
علی-من تورنداشتم چیکارمیکردم
تارا-چه بدونم
راستی ناهار خوردی
علی-نه رسیدیم هتل میخوریم توخوردی
تارا-بله
علی-مراقب خودر و خوراکت باشیا هله هوله نخوری زیاد چیزای مقوی بخور برابچمون خوب باشه
تارا-اخه بچت همش چیزای ترش هوس میکنه
علی-خوب لواشک داری دیگه بخور
تارا-تموم شدن
علی-لعنتی چجوری اون همه رو خوردی
تارا-میگم که بچت خوردش من نخوردم
تازه آۀوچه و زغال اختمم تموم شد باید برم خرید
علی-ای بابا مث خودم شکموعه هاا
توراه داشتم به این فکرمیکردم یعنی دختر پسر
اسمشو چی بزاریم
تارا-نمیدونم اومدی فکرمیکنیم
علی-خیلی خوب
تارا-کاری نداری زندگی من
علی-نه دورت بگردم
فعلا زنگ میزنم بهت مراقب باش
تارا-توهم همین طور فعلا...
------------------------
علی-رسیدیم هتل لباس هامو جابجا کردم
باهرکارش میفهمیدم چقد وجودش توزندگیم واجبه
ناهارو خوردیم
قرار شد برمی یه چرخی توشهر بزنیم
اول رفتیم میدون شهرداری رشت
یه مغازه اساب بازی دیدم
ویدونه ماشین با یه هویج و یه خرگوش خریدم
نه برای بچه
براخودم اخه خیلی بامزه بودن...
#علی_یاسینی#رمان#زخم_بازمن
تارا-داشتم کتاب میخوندم علی بهم زنگ
زد
جانم
علی-چطوری عزیزم
تارا-خوبم رسیدی
علی-اره توراه هتلیم
تارا-خوبه پس
چخبر بچه هاچطورن
علی-همه خوبن
توچیکارمیکنی
حالت خوبه
نین خوبه
تارا-خوبیم ما
وای علی داشتم درمورد ما های بارداری میخوندم
نوشته الان بچه اندازه نخوده
هفته بعد قلبش تشکیل میشه
علی-من قربون جفتتون بشم
تارا-علی یدونه تابلو دیدم
توش عکس سونگرافی و میزارن بعد
زیرش بارکد میزنن صدای قلب بچرو میندازن
اومدی ازاونا میخرم
علی-روچشم
هرچی شما بخوای
تارا-بعدش بریم براش یکم خرت وپرت بخریم
تازه میگم هفته بعد بامامانم حرف زدم
بیایید براخواستگاری
علی-برنامه همچیم ریختینه
تارا-بله
فقط نمیدونم چی بپوشم
وای لباس عروس انتخاب میکنیم
علی-من چطوری برات نمیرم کهاینقد قشنگ ذوق میکنی
تارا-راستی رسیدی هتل لباس هاتو آویزن کن چروک نشن
علی-من تورنداشتم چیکارمیکردم
تارا-چه بدونم
راستی ناهار خوردی
علی-نه رسیدیم هتل میخوریم توخوردی
تارا-بله
علی-مراقب خودر و خوراکت باشیا هله هوله نخوری زیاد چیزای مقوی بخور برابچمون خوب باشه
تارا-اخه بچت همش چیزای ترش هوس میکنه
علی-خوب لواشک داری دیگه بخور
تارا-تموم شدن
علی-لعنتی چجوری اون همه رو خوردی
تارا-میگم که بچت خوردش من نخوردم
تازه آۀوچه و زغال اختمم تموم شد باید برم خرید
علی-ای بابا مث خودم شکموعه هاا
توراه داشتم به این فکرمیکردم یعنی دختر پسر
اسمشو چی بزاریم
تارا-نمیدونم اومدی فکرمیکنیم
علی-خیلی خوب
تارا-کاری نداری زندگی من
علی-نه دورت بگردم
فعلا زنگ میزنم بهت مراقب باش
تارا-توهم همین طور فعلا...
------------------------
علی-رسیدیم هتل لباس هامو جابجا کردم
باهرکارش میفهمیدم چقد وجودش توزندگیم واجبه
ناهارو خوردیم
قرار شد برمی یه چرخی توشهر بزنیم
اول رفتیم میدون شهرداری رشت
یه مغازه اساب بازی دیدم
ویدونه ماشین با یه هویج و یه خرگوش خریدم
نه برای بچه
براخودم اخه خیلی بامزه بودن...
#علی_یاسینی#رمان#زخم_بازمن
۳.۴k
۰۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.