لعل تو داغی نهاد بر دل بریان من

لعل تو داغی نهاد بر دل بریان من  
زلف تو درهم شکست توبه و پیمان من

بی تو دل و جان من سیر شد از جان و دل 
جان و دل من تویی ای دل و ای جان من

چون گهر اشک من راه نظربست 
چون نگرد در رخت دیده گریان من

هر در عشقت که دل داشت نهان از جهان
بر رخ زردم فشاند اشک درافشان من

شد دل بیچاره خون، چاره دل هم تو ساز
زانکه تو دانی که چیست بر دل بریان من

گر تو نگیریم دست کار من از دست شد
زانکه ندارد کران، وادی هجران من

هم نظری کن ز لطف تا دل درمانده را
بو که به پایان رسد راه بیابان من

هست دل عاشقت منتظر یک نظر
تا که برآید ز تو حاجت دو جهان من

تو دل عطار را سوخته خویش دار 
زانکه دل سنگ سوخت از دل سوزان من

عطار نیشابوری
دیدگاه ها (۱)

چقدر ساده به هم ریختی روان مرا!بریده غصه‌ی دل کندنت امان مرا...

ای فصل غیر منتظر داستان من!معشوق ناگهانی دور از گمان منای مط...

خنده‌هایت چون عسل، حتي از آن شیرین‌ترندهر لبت، تمثیل زیبایی ...

غزلیات -هوشنگ ابتهاجوقت است که بنشینی و گیسو بگشایی تا با تو...

یارا بهشت صحبت یاران همدم استدیدار یار نامتناسب جهنم است#شیخ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط