بازگشت تو پارت ١٠
#بازگشت_تو #پارت_١٠
بابام هم گفت
*پس امیر علی جان بابا و اهل خانواده نیستن
جاااانم بابا چی گف امیر علی جااااان یا خدا
امیر علی گفت
-بله
*پس ی کاری میکنیم امشب ک نمیشه تو برگردی خونه تا بخوای شام بخوری و میوه بخوری بری میشه صبح امشبه رو اینجا بخواب سخت بگذرون
-ن دستتون درد نکنه
*ن چیه پسرم ب حرف بزرگترت گوش کن الان فایده نداره بری نمیتونی بخوابی ب اندازه کافی شرمنده شما هستم
-ن دشمنتون شرمنده اخه
*اخه بی اخه افرین پسرم
بابام ب سمت حیاط رفت مامانمم ک تو اشپزخونه بود
گفتم
+ب قول خودت خواهش نکردم این ی دستوره
امیر علی زد زیر خنده و گفت
-شامو خودت درست کردی
+اره ... بد شده ؟
-ن خوشمزه اس باید تورو ب عنوان ابدارچی استخدام میکردم ک برام غذا درست کنی
زدم زیر خنده وقتی کبودی پا چشمشو دیدم و یاد اون صحنه افتادم خنده ام جمع شد
امیر علی گفت
-چیزی شده
+توروخدا ببخشید همش تقصیر من بود اگ من نمیگفتم کیه داستان چیه شاید شما هم
یهو وسط حرفم پرید و گفت
-نگو .....دیگ چیزی نگو اصلا ب تو مربوط نبود ک خودتو سرزنش میکنی اون خیلی پرو بود نیاز ب گوش مالی داشت فقط فک کنم پاش شکسته بود چون ب زور پاشو میکشید رو زمین
+حقشه موردشور ریختشو ببرن
امیر علی یهو خنده اش گرفت ک با ورود بابا خنده شو جمع کرد
امیر علی از رو صندلی بلند شد و از همه تشکر کرد و رفت ک کاپشنشو بگیره و گفت من رفع زحمت کنم
بابام اومد جلو و کاپشنو ازش گرفت و گفت پسرم تو ک تنهایی الان بری ک فایده ای نداره
امیر علی قبول کرد و نشست تا وسایلو جمع کنم مامان میوه اوردو بابا امیر علی از همه جا حرف زدن مامانم ب منو نهال گفت دخترا شما پایین تو حال پذرایی بخوابین اقای کاظمی تو اتاق شما
همه رفتن سر جاشون خوابید و منو نهال شروع کردیم ب صحبت کردن در مورد امیر علی یهو صفحه گوشیم روشن شد
*شام خوشمزه ای بود
+شما؟
*مهمونتون دیگ
+اععع شماره منو از کجا پیدا کردی
*ی ریس شماره کارمنداشو باید داشته باشه
+ی چیزی میخوام بهت بگم ک باید تو ماشین میگفتم اما نشد
+چی؟
*نمیخندی بهم
+ن بگو
بابام هم گفت
*پس امیر علی جان بابا و اهل خانواده نیستن
جاااانم بابا چی گف امیر علی جااااان یا خدا
امیر علی گفت
-بله
*پس ی کاری میکنیم امشب ک نمیشه تو برگردی خونه تا بخوای شام بخوری و میوه بخوری بری میشه صبح امشبه رو اینجا بخواب سخت بگذرون
-ن دستتون درد نکنه
*ن چیه پسرم ب حرف بزرگترت گوش کن الان فایده نداره بری نمیتونی بخوابی ب اندازه کافی شرمنده شما هستم
-ن دشمنتون شرمنده اخه
*اخه بی اخه افرین پسرم
بابام ب سمت حیاط رفت مامانمم ک تو اشپزخونه بود
گفتم
+ب قول خودت خواهش نکردم این ی دستوره
امیر علی زد زیر خنده و گفت
-شامو خودت درست کردی
+اره ... بد شده ؟
-ن خوشمزه اس باید تورو ب عنوان ابدارچی استخدام میکردم ک برام غذا درست کنی
زدم زیر خنده وقتی کبودی پا چشمشو دیدم و یاد اون صحنه افتادم خنده ام جمع شد
امیر علی گفت
-چیزی شده
+توروخدا ببخشید همش تقصیر من بود اگ من نمیگفتم کیه داستان چیه شاید شما هم
یهو وسط حرفم پرید و گفت
-نگو .....دیگ چیزی نگو اصلا ب تو مربوط نبود ک خودتو سرزنش میکنی اون خیلی پرو بود نیاز ب گوش مالی داشت فقط فک کنم پاش شکسته بود چون ب زور پاشو میکشید رو زمین
+حقشه موردشور ریختشو ببرن
امیر علی یهو خنده اش گرفت ک با ورود بابا خنده شو جمع کرد
امیر علی از رو صندلی بلند شد و از همه تشکر کرد و رفت ک کاپشنشو بگیره و گفت من رفع زحمت کنم
بابام اومد جلو و کاپشنو ازش گرفت و گفت پسرم تو ک تنهایی الان بری ک فایده ای نداره
امیر علی قبول کرد و نشست تا وسایلو جمع کنم مامان میوه اوردو بابا امیر علی از همه جا حرف زدن مامانم ب منو نهال گفت دخترا شما پایین تو حال پذرایی بخوابین اقای کاظمی تو اتاق شما
همه رفتن سر جاشون خوابید و منو نهال شروع کردیم ب صحبت کردن در مورد امیر علی یهو صفحه گوشیم روشن شد
*شام خوشمزه ای بود
+شما؟
*مهمونتون دیگ
+اععع شماره منو از کجا پیدا کردی
*ی ریس شماره کارمنداشو باید داشته باشه
+ی چیزی میخوام بهت بگم ک باید تو ماشین میگفتم اما نشد
+چی؟
*نمیخندی بهم
+ن بگو
۲۹.۸k
۲۶ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.