بازگشت تو پارت ٩
#بازگشت_تو #پارت_٩
وقتی شهرام مامان و بابا رو جلوی در دید ی نگاه ب چهره خونی امیر علی کرد و گفت
*ب وقتش حسابتو میرسم
سوار ماشینش شد و رفت
بابام اومد جلو امیر علی و از جا بلند کرد
ب امیر علی خیره شدم اونم ب من
این اولین بار بود ک منو امیر علی اونقدر ب مه خیره شده بودیم
فکر نمیکردم ی روزی بخوام با چهره مضطرب نگاش کنم
بابام گفت
-پسرم خوبی
امیر علی خون جلو دهنشو پاک کردو گفت
-بله
بابام اونو ب سمت خونه هدایت کرد اخرین نفری ک داشت از کوچه ب حیاط میرفت من بودم
نهال از پشت شیشه ی لبخند بهم زد ک معلوم بود خوشحاله از این شرایط
روی مبل نشست سریع سمت یخچال رفتم ی قالب یخ گرفتم تو پلاستیک گزاشتم و دادم ب امیر علی
چهره خیلی مظلومی پیدا کرده بود
بابام رو مبل روب روی امیر علی نشست
رو ب من گفت
*داستان چیه؟
+بابا انقدر ب شهرام رو دادی ک اینجوری شد امروز کارام تو شرکت زیاد بود تا الان طول کشید برای همین تا الان بودم البته اقای کاظمی گفتن ک میتونم برم ولی کارام مونده بود بعد اقای کاظمی گفتن ک چون شب بود من میرسونن خونه وقتی رسوندن اقاشهرام گل گلابتون با ایشون درگیر شدن ک کی هستن و ادعا کرد ک شوهرمه
*غلط کرده پسره پر رو شوهر چی کشک چی اول ازهمه اقای
-کاظمی هستم
*بله ببخشید اقای کاظمی ازتون معذرت میخوام این بلا سرتون اومد واقعا شرمنده
-ن بابا نفرمایید
*هم اینک ممنونم واقعا ازتون دخترمو این موقع شب نزاشتین تنها بیاد میدونین مشکل منه ک ب این پسره شهرام رو دادم لازم شد فردا برم خونشون پیش داداشم
مامانم گفت
~اقای کاظمی شام خوردین؟
-ن متاسفانه
~پاشو نفس پاشو ی چیزی درست کنیم هم تو هم اقای کاظمی گرسنه اید پاشو
+چشم
-ن ن مزاحم نمیشم
بابام گفت
*چی میگی پسر بشین انقدر شرمنده تو هستیم ک دیگ ی شام قابلتونو نداره
-نفرمایید
رفتم تو اشپزخونه و سریع ی ی گوشت چرخ کرده در اردمو نیم ساعت چهل دقیقه ایم ی کتلت درست کردم تو این فاصله بابام و امیر علی از همه جا حرف زدن از رفتن بابای امیر علی ب کانادا تا ماجرای شهرام و .... میزو چیدم و گفتم
تاحالا سابقه نداشته ساعت ١شب بخوام شام بخورم بفرمایید
امیر علی سمت میز اومد زو صندلی نشست
منم رو صندلی نشستم و شام خوردیم
ادامه در پارت١٠ #maryam
وقتی شهرام مامان و بابا رو جلوی در دید ی نگاه ب چهره خونی امیر علی کرد و گفت
*ب وقتش حسابتو میرسم
سوار ماشینش شد و رفت
بابام اومد جلو امیر علی و از جا بلند کرد
ب امیر علی خیره شدم اونم ب من
این اولین بار بود ک منو امیر علی اونقدر ب مه خیره شده بودیم
فکر نمیکردم ی روزی بخوام با چهره مضطرب نگاش کنم
بابام گفت
-پسرم خوبی
امیر علی خون جلو دهنشو پاک کردو گفت
-بله
بابام اونو ب سمت خونه هدایت کرد اخرین نفری ک داشت از کوچه ب حیاط میرفت من بودم
نهال از پشت شیشه ی لبخند بهم زد ک معلوم بود خوشحاله از این شرایط
روی مبل نشست سریع سمت یخچال رفتم ی قالب یخ گرفتم تو پلاستیک گزاشتم و دادم ب امیر علی
چهره خیلی مظلومی پیدا کرده بود
بابام رو مبل روب روی امیر علی نشست
رو ب من گفت
*داستان چیه؟
+بابا انقدر ب شهرام رو دادی ک اینجوری شد امروز کارام تو شرکت زیاد بود تا الان طول کشید برای همین تا الان بودم البته اقای کاظمی گفتن ک میتونم برم ولی کارام مونده بود بعد اقای کاظمی گفتن ک چون شب بود من میرسونن خونه وقتی رسوندن اقاشهرام گل گلابتون با ایشون درگیر شدن ک کی هستن و ادعا کرد ک شوهرمه
*غلط کرده پسره پر رو شوهر چی کشک چی اول ازهمه اقای
-کاظمی هستم
*بله ببخشید اقای کاظمی ازتون معذرت میخوام این بلا سرتون اومد واقعا شرمنده
-ن بابا نفرمایید
*هم اینک ممنونم واقعا ازتون دخترمو این موقع شب نزاشتین تنها بیاد میدونین مشکل منه ک ب این پسره شهرام رو دادم لازم شد فردا برم خونشون پیش داداشم
مامانم گفت
~اقای کاظمی شام خوردین؟
-ن متاسفانه
~پاشو نفس پاشو ی چیزی درست کنیم هم تو هم اقای کاظمی گرسنه اید پاشو
+چشم
-ن ن مزاحم نمیشم
بابام گفت
*چی میگی پسر بشین انقدر شرمنده تو هستیم ک دیگ ی شام قابلتونو نداره
-نفرمایید
رفتم تو اشپزخونه و سریع ی ی گوشت چرخ کرده در اردمو نیم ساعت چهل دقیقه ایم ی کتلت درست کردم تو این فاصله بابام و امیر علی از همه جا حرف زدن از رفتن بابای امیر علی ب کانادا تا ماجرای شهرام و .... میزو چیدم و گفتم
تاحالا سابقه نداشته ساعت ١شب بخوام شام بخورم بفرمایید
امیر علی سمت میز اومد زو صندلی نشست
منم رو صندلی نشستم و شام خوردیم
ادامه در پارت١٠ #maryam
۲۴.۸k
۲۶ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.