فرشته دورگه پارت43
#فرشته_دورگه #پارت43
خدایاااا مرگمو زود تر برسون
آرمان:طبق گزارش هایی امتحان ها آیسان و.آراد نه تنها زبون دارن بلکه رکورد داره نمره هایی پایینن
من:ترم مهمه که منو.آراد بالا تر ازهمه میگیریم
آرمان:اونوقت چند میگرین
من وآراد:18
آرمان:واووو خوب میتونید بشینین تازنگ بعد نفسی تازه کنین
رفتش بیرون
من و آراد:یه پدری ما ازتو دربیاریم
آراد:هستی
من:بدجور پایه ام باهات
سارانچسب؛گروه تون راه انداختین باز
من:اره تفلون جونم آره
هنگی:بس کن قبلی رو پر دادین چون.نمیبیننش این چی اینکه همیشه جلویی چشماتونه
آراد؛اتفاقا بهتر میفهمه نباید سربه سر ما بزاره
من:خوووو جدیدا چقدر باهات هم فکرم اندیشمند
آراد:چاکرم هنو مونده منو بشناسی
من:اونکه هستی اما باشه میشناسمت فامیلم که در اومدیم دیگه بدتر
آراد:آخ دیدی شب نبرم دام پزشکی
من:اااه پلشت ببرش چشمم بهش نیفته میزنم لهش میکنم
نشستم سرجام به علت دلقک بازی مارو واستاده نگه داشت امیدوارم بمیرع پاهاش بشکنه
دانشگاه تموم شد بع سمت ورودی رفتیم
من:هنگی بیا سوار شو
هنگی:نه عزیزم.مهدی میاد دنبالم بعدم آماده باش ساعت شیش از جلویی شرکت میایم دنبالت بعدم برت میگردونیم همون جا
من:اوکی خداحافظ
هنگی:بای عزیزم
سوار ماشین شدم رسیدم خونه جنگی اماده شدم داشتم میرفتم که مامان گفت
مامان:آیسان یک.چیزی بخور بعد برو
من:نه مامانی کار دارم
که ساندویچ گرفت جلوم
مامان:بگیر توراه بخور سه تاس یکی رم بده به حامد
من:چشم
ازش گرفتم سوار ماشین شدم بعد یک ساعت رانندگی رسیدم ساعت بود
من؛سلام ببخشید کلاس داشتم
حامد:خسته نباشی خواهری بیا یکم نفس تازه کن که خیلی کار داریم
من:فردا تعطیل دانشگاهم اون موقع امروز باید با هنگی برم
قارررر قوووور
من:وایی دیدی بیا مامانی برام ساندویچ درست کرد گفت برای توام بیارم
حامد:دستش درد نکنه میخواستم همین الان غذا سفارش بدم
کوکو سیب زمینی بود
غذا خوردیم اون یکیم نصف کردیم
من:خوب اون پروژه بن سلمان ببینم چیشد
حامد:اون که فردا میان اینجا هم ماکانم میاد
من:راستی زهرا رو بهت گفتم
حامد:نه چیشده
من:خوب دانیال صفحه گوشی منو دیده اون عکسی که واسه صفحه قفلم هس عکس منو زهررا
حامد:نهه فهمیدم چیشد اونم خوشش اومده میخواد باهاش ازدواج کنه
من:اوهوم و زهرا هم قبول کرده
حامد:پس باید اونارو دعوت کنیم جشن هنگامه
من:ظاهرا
هنگامه:مزاحم که نیستم بریم آیسان خسته نباشی داداشی
حامد:مرسی زودی بیاین ها
من:باشه خداحافظ حامدی
خدایاااا مرگمو زود تر برسون
آرمان:طبق گزارش هایی امتحان ها آیسان و.آراد نه تنها زبون دارن بلکه رکورد داره نمره هایی پایینن
من:ترم مهمه که منو.آراد بالا تر ازهمه میگیریم
آرمان:اونوقت چند میگرین
من وآراد:18
آرمان:واووو خوب میتونید بشینین تازنگ بعد نفسی تازه کنین
رفتش بیرون
من و آراد:یه پدری ما ازتو دربیاریم
آراد:هستی
من:بدجور پایه ام باهات
سارانچسب؛گروه تون راه انداختین باز
من:اره تفلون جونم آره
هنگی:بس کن قبلی رو پر دادین چون.نمیبیننش این چی اینکه همیشه جلویی چشماتونه
آراد؛اتفاقا بهتر میفهمه نباید سربه سر ما بزاره
من:خوووو جدیدا چقدر باهات هم فکرم اندیشمند
آراد:چاکرم هنو مونده منو بشناسی
من:اونکه هستی اما باشه میشناسمت فامیلم که در اومدیم دیگه بدتر
آراد:آخ دیدی شب نبرم دام پزشکی
من:اااه پلشت ببرش چشمم بهش نیفته میزنم لهش میکنم
نشستم سرجام به علت دلقک بازی مارو واستاده نگه داشت امیدوارم بمیرع پاهاش بشکنه
دانشگاه تموم شد بع سمت ورودی رفتیم
من:هنگی بیا سوار شو
هنگی:نه عزیزم.مهدی میاد دنبالم بعدم آماده باش ساعت شیش از جلویی شرکت میایم دنبالت بعدم برت میگردونیم همون جا
من:اوکی خداحافظ
هنگی:بای عزیزم
سوار ماشین شدم رسیدم خونه جنگی اماده شدم داشتم میرفتم که مامان گفت
مامان:آیسان یک.چیزی بخور بعد برو
من:نه مامانی کار دارم
که ساندویچ گرفت جلوم
مامان:بگیر توراه بخور سه تاس یکی رم بده به حامد
من:چشم
ازش گرفتم سوار ماشین شدم بعد یک ساعت رانندگی رسیدم ساعت بود
من؛سلام ببخشید کلاس داشتم
حامد:خسته نباشی خواهری بیا یکم نفس تازه کن که خیلی کار داریم
من:فردا تعطیل دانشگاهم اون موقع امروز باید با هنگی برم
قارررر قوووور
من:وایی دیدی بیا مامانی برام ساندویچ درست کرد گفت برای توام بیارم
حامد:دستش درد نکنه میخواستم همین الان غذا سفارش بدم
کوکو سیب زمینی بود
غذا خوردیم اون یکیم نصف کردیم
من:خوب اون پروژه بن سلمان ببینم چیشد
حامد:اون که فردا میان اینجا هم ماکانم میاد
من:راستی زهرا رو بهت گفتم
حامد:نه چیشده
من:خوب دانیال صفحه گوشی منو دیده اون عکسی که واسه صفحه قفلم هس عکس منو زهررا
حامد:نهه فهمیدم چیشد اونم خوشش اومده میخواد باهاش ازدواج کنه
من:اوهوم و زهرا هم قبول کرده
حامد:پس باید اونارو دعوت کنیم جشن هنگامه
من:ظاهرا
هنگامه:مزاحم که نیستم بریم آیسان خسته نباشی داداشی
حامد:مرسی زودی بیاین ها
من:باشه خداحافظ حامدی
۵.۸k
۲۵ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.