گنبدت از هر کجای شهر سو سو می کند

گنبدت از هر کجای شهر سو سو می کند

دست هر آشفته ای را پیش تو رو می کند

در لباس خادمان مهربانت، آفتاب

صبح ها صحن حرم را آب و جارو می کند

ماه هر شب کنج بست شیخ حر عاملی

یاد معصومیت آن بچه آهو می کند

یاد معصومیت آن بچه آهو، یاد تو

کوچه های شهر را لبریز یاهو می کند

باد هم مثل نگهبان درت، بدو ورود

غصه را از شانه های خسته، پارو می کند

عطر نابی می وزد از کوچه باغ مرقدت

هر که می آید حرم، این عطر را بو می کند

خادمی می گفت که آقا به وقت بدرقه

دست زائر را پر از گل های شب بو می کند
دیدگاه ها (۲)

به شیشه های اتاقم دوباره ها کردمو از نوشتن اسمت بر آن حیا کر...

بر نمی گردم از این پنجره رویایی تا تبسم بوزد از این پنجره رو...

حریرِ سبز ضریحت، تفاخرِ قوهاستدلیل اصلی کوچِ همه پرستوهاستوَ...

فرا تر از همه ی جذبه های زیباییتو آمدی که جهان را به خود بیا...

ساعت از نیمه شب گذشته . مایکی به نامه ای که دختر نوشته بود خ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط