تو مال منی پارت ۶۲
یهو در اتاق باز شد و یه سگ گنده اومد داخل
ا.ت : جیغ
ا.ت رفت داخل کمد کوک قایم شد
ویو کوک
توی آشپز خونه بودم و داشتم میز رو میچیدم که یهو صدای ا.ت از بالا اومد که داشت جیغ میزد با شک رفتم بالا که دیدم در اتاق بازه و بم جلو در نشسته حدس زدم که ا.ت برای چی جیغ زده رفتم سمت بم
کوک : یا بم مامانت رو ترسوندی
کوک به دور ور نگاه کرد و گفت
کوک : ا.ت کجایی بیا بیرون بم باهات کاری نداره
ا.ت : مطمئنی اون مثل اینکه ناراحت بود من اینجام
کوک یه نگاه به بم میکنه که سرش رو انداخته پایین
کوک : تو واقعا از اون خوشت نمیاد کوچولو
ا.ت : مگه زبون داره که اینجوری بهش میگی ( همه حرف های ا.ت از داخل کمد هست)
کوک : تو بیا بیرون اون الان پشیمونه خیال کرده دزدی
ا.ت : میترسم
کوک رفت سمت کمد درش رو باز کرد و دید ا.ت لای لباسا قایم شده کشیدش بیرون که ا.ت رفت پشتش قایم شد
کوک : اوففف من میرم بیرون تو با بم باش تا دوست بشین
ا.ت : نه نرو جون هرکی که دوست دا....
حرف ا.ت با بسته شدن در نصفه موند ا.ت یه نگاه به بم کرد و عقب عقب رفت بم اومد نزدیک ا.ت و سعی کرد باهاش دوستانه برخورد کنه ولی ا.ت آروم جیغ جیغ میکرد
ویو کوک
چند دقیقه گذشته بود و من رو کاناپه منتظر بودن اندازه نیم ساعت که گذشت صدایی از بالا نیومد که یهو صدای داد بلندی اومد با عجله رفتم بالا تا ببینم برای چی این جوری شده
در اتاق رو باز کردم که با صحنه رو به روم پکر فیس شدم
ا.ت : آخ چقدر تو نازی گوگولی مگولی چقدر خوب که تورو اینجا دارم کوچولو
کوک : اهم اهم خوش میگذره
ا.ت : خیلی اگر نمیومدی هم فرقی نمیکرد من با بم کوچولو بازی میکردم او خودااا
کوک : بم بیا برو بیرون ( جدی )
ا.ت : نه لازم نکرده بم پیش خودم میمونه اون عشق منه کوچولو بیا بریم صبحونه بخوریم
کوک : ا.ت وقتی میگم بم بره یعنی بره چند بار نباید یه چیزی رو بگم ( جدی)
ا.ت : باشه باشه بم کوچولو تو برو من برات غذات رو میارم بای بای
بم از اتاق رفت
کوک : خیلی خوش میگذره باهاش هستی نه
ا.ت : اره خیلی حال میده
کوک : معلومه
ا.ت : بریم صبحونه
ا.ت رفت پایین و سر میز نشست ولی کوک تو اتاق بود دستش به کمرش بود و زبونش رو تو دهنش میچرخوند انگار به بم حسودی کرده بود همین جوری وایساده بود که با صدای ا.ت به خودش اومد
ا.ت : اقای جئون نمیخوای به ما صبحونه بدی
کوک رفت پایین و با ا.ت شروع به صبحونه خوردن کردن
بعد از صبحونه کوک لباساش رو پوشید و گفت
کوک : من میرم سر کار به جای من بم ازت مراقبت میکنه
ا.ت : نمیگفتی هم بم این کارو میکرد
کوک : (دوباره زبونش رو تو دهنش رو چرخوند) من رفتم
ا.ت : خدافظ کوکی
کوک : یه چیزی رو باید یاد بگیری
ا.ت : چی ؟
کوک : وقتی شوهر از خونه میره همسر همراهیش میکنه و ...
ا.ت : و؟
که یهو .....
ا.ت : جیغ
ا.ت رفت داخل کمد کوک قایم شد
ویو کوک
توی آشپز خونه بودم و داشتم میز رو میچیدم که یهو صدای ا.ت از بالا اومد که داشت جیغ میزد با شک رفتم بالا که دیدم در اتاق بازه و بم جلو در نشسته حدس زدم که ا.ت برای چی جیغ زده رفتم سمت بم
کوک : یا بم مامانت رو ترسوندی
کوک به دور ور نگاه کرد و گفت
کوک : ا.ت کجایی بیا بیرون بم باهات کاری نداره
ا.ت : مطمئنی اون مثل اینکه ناراحت بود من اینجام
کوک یه نگاه به بم میکنه که سرش رو انداخته پایین
کوک : تو واقعا از اون خوشت نمیاد کوچولو
ا.ت : مگه زبون داره که اینجوری بهش میگی ( همه حرف های ا.ت از داخل کمد هست)
کوک : تو بیا بیرون اون الان پشیمونه خیال کرده دزدی
ا.ت : میترسم
کوک رفت سمت کمد درش رو باز کرد و دید ا.ت لای لباسا قایم شده کشیدش بیرون که ا.ت رفت پشتش قایم شد
کوک : اوففف من میرم بیرون تو با بم باش تا دوست بشین
ا.ت : نه نرو جون هرکی که دوست دا....
حرف ا.ت با بسته شدن در نصفه موند ا.ت یه نگاه به بم کرد و عقب عقب رفت بم اومد نزدیک ا.ت و سعی کرد باهاش دوستانه برخورد کنه ولی ا.ت آروم جیغ جیغ میکرد
ویو کوک
چند دقیقه گذشته بود و من رو کاناپه منتظر بودن اندازه نیم ساعت که گذشت صدایی از بالا نیومد که یهو صدای داد بلندی اومد با عجله رفتم بالا تا ببینم برای چی این جوری شده
در اتاق رو باز کردم که با صحنه رو به روم پکر فیس شدم
ا.ت : آخ چقدر تو نازی گوگولی مگولی چقدر خوب که تورو اینجا دارم کوچولو
کوک : اهم اهم خوش میگذره
ا.ت : خیلی اگر نمیومدی هم فرقی نمیکرد من با بم کوچولو بازی میکردم او خودااا
کوک : بم بیا برو بیرون ( جدی )
ا.ت : نه لازم نکرده بم پیش خودم میمونه اون عشق منه کوچولو بیا بریم صبحونه بخوریم
کوک : ا.ت وقتی میگم بم بره یعنی بره چند بار نباید یه چیزی رو بگم ( جدی)
ا.ت : باشه باشه بم کوچولو تو برو من برات غذات رو میارم بای بای
بم از اتاق رفت
کوک : خیلی خوش میگذره باهاش هستی نه
ا.ت : اره خیلی حال میده
کوک : معلومه
ا.ت : بریم صبحونه
ا.ت رفت پایین و سر میز نشست ولی کوک تو اتاق بود دستش به کمرش بود و زبونش رو تو دهنش میچرخوند انگار به بم حسودی کرده بود همین جوری وایساده بود که با صدای ا.ت به خودش اومد
ا.ت : اقای جئون نمیخوای به ما صبحونه بدی
کوک رفت پایین و با ا.ت شروع به صبحونه خوردن کردن
بعد از صبحونه کوک لباساش رو پوشید و گفت
کوک : من میرم سر کار به جای من بم ازت مراقبت میکنه
ا.ت : نمیگفتی هم بم این کارو میکرد
کوک : (دوباره زبونش رو تو دهنش رو چرخوند) من رفتم
ا.ت : خدافظ کوکی
کوک : یه چیزی رو باید یاد بگیری
ا.ت : چی ؟
کوک : وقتی شوهر از خونه میره همسر همراهیش میکنه و ...
ا.ت : و؟
که یهو .....
- ۲۳.۳k
- ۱۸ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط