تو مال منی پارت ۶۱
که یهو یه سوسک جلوی پای ا.ت ظاهر شد و ا.ت با ترس در حموم رو باز کرد و پرسید روی یه چیزی و سفت گرفتش
ویو ا.ت
با فکر اینکه روی مبلم سفت گرفتمش که با صدای مردونه سرم رو برگردوندم و با چهره کوک که در یه سانتی من بود مواجه شدم
کوک : جات راحته
ا.ت : سوسک تو حمومت بود
کوک : اگر بیای پایین میرم سوسک رو میکشم البته اگر بهتون بر نمیخوره
( ا.ت با یه چشم غره از کوک اومد پایین و رفت زیر پتو )
کوک : خب تموم شد
ا.ت : مطمئنی کشتیش ( از زیر پتو )
کوک :( خنده تو گلویی) اره کشتمش
ا.ت از زیر پتو بیرون اومد
کوک : خب وقت خوابه
ا.ت : آها
کوک : کجا میخوابی
ا.ت : رو تخت
کوک : آها منم دوست دارم رو تخت بخوابم پس باهم میخوابیم
ا.ت : چی نه برو رو مبل بخواب
کوک : از اونجایی که مبل بغل حموم هست و ممکنه سوسک بیاد خب منم خوشم نمیاد سوسک تو خواب بره تو لباسم پس همین جا میخوابم مگر اینکه تو دوست داشته باشی رو مبل بخوابی
ا.ت : نه نه من نمیخوام اونجا بخوابم
کوک : پس منم اینجا میخوابم
ا.ت :( سکوت )
کوک : سکوت علامت رضاست
ا.ت : أح باشه بیا بخواب فقط فاصله رو رعایت کن
کوک : باشه ولی بهت قول نمیدم ( تیکه آخرش رو آروم گفت)
ا.ت و کوک روی تخت مخملی دراز کشیدن هردو به سقف نگاه میکردن ا.ت احساس معذب بودن میکرد برای همین پشتش رو به کوک کرد
ا.ت : شب بخیر مستر جئون
ا.ت این حرف رو زد ولی جوابی از کوک نشنید با فکر اینکه کوک خوابیده چشماش رو بست ولی یهو دستی روی کمرش احساس کرد و به طرف جسمی کشیده شد اون جسم بغل آرامش بخش کوک بود . کوک نزدیک گوش ا.ت شد و گفت
کوک : شب بخیر بیب
ا.ت در شک کامل فرو رفته بود و کاری نمیتونست بکنه به خودش اومد و گفت
ا.ت : این جوری راحت نیستم
کوک : مهم اینه که من راحتم
کوک: تو هم راحت باش بغل همسرت هست جایی دیگه ای نیست
ا.ت : ولی ....
حرف ا.ت با قرار گرفتن لbای کوک رو لbاش قطع شد کوک روی ا.ت قرار داشت ازش فاصله گرفت و با صدای بمی گفت
کوک : اگر نمیخوای بیشتر پیش برم بهتره همین جوری تو بغلم بمونی ( بم)
ا.ت : نه نه .... همین جوری خوبه اصلا بغل همسر امن ترین جای دنیاست خب من دیگه لالا خخخخخ پووووف خخخخخ پوففف ( کیوت )
جونگ کوک از شدت کیوتی ا.ت به حالت قبلیش برگشت و دوباره دستش رو دور کمر ا.ت پیچید و گفت
کوک : تا وقتی من باهات هستم چه تو بغلم باشی چه بیرون بغلم جان پیشم آمنه مطمئن باش جئون ا.ت
ا.ت خودش رو زده بود به خواب ولی تمام حرف های کوک رو شنید و از شدت عشقی که کوک در اون کلمات بهش داده بود خوشحال بود خودش هم نمیدونست که این خوشحالی از کجا میاد ولی چیز قشنگی بود
ویو کوک
نمیدونم چرا ولی احساس میکردم تمام حرفام از ته قلبم هست
ا.ت و کوک با فکر های شبیه بهم خوابیدن
ویو صبح
ویو ا.ت
صبح از خواب بلند شدم که یهو...
ویو ا.ت
با فکر اینکه روی مبلم سفت گرفتمش که با صدای مردونه سرم رو برگردوندم و با چهره کوک که در یه سانتی من بود مواجه شدم
کوک : جات راحته
ا.ت : سوسک تو حمومت بود
کوک : اگر بیای پایین میرم سوسک رو میکشم البته اگر بهتون بر نمیخوره
( ا.ت با یه چشم غره از کوک اومد پایین و رفت زیر پتو )
کوک : خب تموم شد
ا.ت : مطمئنی کشتیش ( از زیر پتو )
کوک :( خنده تو گلویی) اره کشتمش
ا.ت از زیر پتو بیرون اومد
کوک : خب وقت خوابه
ا.ت : آها
کوک : کجا میخوابی
ا.ت : رو تخت
کوک : آها منم دوست دارم رو تخت بخوابم پس باهم میخوابیم
ا.ت : چی نه برو رو مبل بخواب
کوک : از اونجایی که مبل بغل حموم هست و ممکنه سوسک بیاد خب منم خوشم نمیاد سوسک تو خواب بره تو لباسم پس همین جا میخوابم مگر اینکه تو دوست داشته باشی رو مبل بخوابی
ا.ت : نه نه من نمیخوام اونجا بخوابم
کوک : پس منم اینجا میخوابم
ا.ت :( سکوت )
کوک : سکوت علامت رضاست
ا.ت : أح باشه بیا بخواب فقط فاصله رو رعایت کن
کوک : باشه ولی بهت قول نمیدم ( تیکه آخرش رو آروم گفت)
ا.ت و کوک روی تخت مخملی دراز کشیدن هردو به سقف نگاه میکردن ا.ت احساس معذب بودن میکرد برای همین پشتش رو به کوک کرد
ا.ت : شب بخیر مستر جئون
ا.ت این حرف رو زد ولی جوابی از کوک نشنید با فکر اینکه کوک خوابیده چشماش رو بست ولی یهو دستی روی کمرش احساس کرد و به طرف جسمی کشیده شد اون جسم بغل آرامش بخش کوک بود . کوک نزدیک گوش ا.ت شد و گفت
کوک : شب بخیر بیب
ا.ت در شک کامل فرو رفته بود و کاری نمیتونست بکنه به خودش اومد و گفت
ا.ت : این جوری راحت نیستم
کوک : مهم اینه که من راحتم
کوک: تو هم راحت باش بغل همسرت هست جایی دیگه ای نیست
ا.ت : ولی ....
حرف ا.ت با قرار گرفتن لbای کوک رو لbاش قطع شد کوک روی ا.ت قرار داشت ازش فاصله گرفت و با صدای بمی گفت
کوک : اگر نمیخوای بیشتر پیش برم بهتره همین جوری تو بغلم بمونی ( بم)
ا.ت : نه نه .... همین جوری خوبه اصلا بغل همسر امن ترین جای دنیاست خب من دیگه لالا خخخخخ پووووف خخخخخ پوففف ( کیوت )
جونگ کوک از شدت کیوتی ا.ت به حالت قبلیش برگشت و دوباره دستش رو دور کمر ا.ت پیچید و گفت
کوک : تا وقتی من باهات هستم چه تو بغلم باشی چه بیرون بغلم جان پیشم آمنه مطمئن باش جئون ا.ت
ا.ت خودش رو زده بود به خواب ولی تمام حرف های کوک رو شنید و از شدت عشقی که کوک در اون کلمات بهش داده بود خوشحال بود خودش هم نمیدونست که این خوشحالی از کجا میاد ولی چیز قشنگی بود
ویو کوک
نمیدونم چرا ولی احساس میکردم تمام حرفام از ته قلبم هست
ا.ت و کوک با فکر های شبیه بهم خوابیدن
ویو صبح
ویو ا.ت
صبح از خواب بلند شدم که یهو...
- ۱۹.۱k
- ۱۸ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط