چند پارتی
★چند پارتی★
#تابع_قوانین_جمهوری_اسلامی
part: 2
سیفرا بابت حرفی که جونگکوک زده بود شکه شد
یونگی: جونگکوک ولش کن بسه گاییدیش رفت
جونگکوک: سیفرا فقط بخاطر تو دیگه ولش کردم (نفس نفس میزد)
د.ا: دخترم بهتره هرچه سریع تر با پسرا بری
سیفرا: اما دایی ..
جونگکوک: بیا بریم سیفرا
جونگکوک سیفرا یونگی رفتن
چندساعت بعد..
چندساعت گذشت سیفرا خیلی خسته بود
و رسیدن خونه ی دایی سیفرا
وسایلشونو جمع کردن و رفتن داخل خونه ی دایی سیفرا خیلی بزرگ و خوشگل بود
یونگی: واو خیلی اینجا خوشگله
سیفرا: ممنون اینجا خونه ی داییمه سه تا طبقه داره 32 تا هم اتاق داره هر اتاقی که خواستیت انتخاب کنید
شیکا: خواهر جوننممم
سیفرا: شیکااا
شیکا: خواهر جون خوبی عزیزم ؟
سیفرا: خوبم شیکا اینجا چکار میکنی ؟
شیکا: دایی گفت پیشت بمونم
شیکا: عا پسرا این دختر داییمه مثل خواهرم میمونه شیکا
جونگکوک: سلام جونگکوک هستم خوشبختم
شیکا: سلام شیکام ممنون همچنین
یونگی: سلام جیگر یونگیم خوشبختم
شیکا بابت اینکه یونگی بهش گفت جیگر استرس گرفت
شیکا: ممنون همچنین
سیفرا: خیلخب دیگه برید بخوابید
سیفرا تو اتاق لباساشو مرتب میکرد جونگکوک رفت تو اتاق سیفرا
جونگکوک: فکر نکن ازم فرار کردی بیخیالت شدما
سیفرا لباساشو کوبید و با حالت خشن اروم اروم اومد جلوش
سیفرا: خوب به من گوش کن من ازون دخترای داهاتی نیستم هرکاری بخای باهام بکنی و تهدیدم کنی
جونگکوک: اوهو زن آیندم خشن شد ؟
سیفرا: چیی ؟ چی داری میگی !
جونگکوک عصبی شد و محکم گرفتش
سیفرا: ولم کن عوضی لاشی !
جونگکوک: حالا تو به حرفای من گوش کن دختر کوچولو من تا لندن اومدم تا بدستت بیارم و اگر بخای با یکی دیگه ازدواج کنی یه بلا هایی سرت میارم که نتونی پاتو از این خونه بزاری بیرون
سیفرا: ترجیح میدم بمیرم تا اینکه با تو ازدواج کنم !
جونگکوک: خانم کوچولو متاسفانه باید تمام رسم و رسومات رو با من اجام بدی
سیفرا: عوضی من تورو ..
جونگکوک: حالا بخواب کوچولوم (رفت)
سیفرا: عوضی فکر کرده کیه !!
★پارت بعدی بعدا★
#جونگکوک #فیک_از_جونگکوک #فیک #داستان #بی_تی_اس
#تابع_قوانین_جمهوری_اسلامی
part: 2
سیفرا بابت حرفی که جونگکوک زده بود شکه شد
یونگی: جونگکوک ولش کن بسه گاییدیش رفت
جونگکوک: سیفرا فقط بخاطر تو دیگه ولش کردم (نفس نفس میزد)
د.ا: دخترم بهتره هرچه سریع تر با پسرا بری
سیفرا: اما دایی ..
جونگکوک: بیا بریم سیفرا
جونگکوک سیفرا یونگی رفتن
چندساعت بعد..
چندساعت گذشت سیفرا خیلی خسته بود
و رسیدن خونه ی دایی سیفرا
وسایلشونو جمع کردن و رفتن داخل خونه ی دایی سیفرا خیلی بزرگ و خوشگل بود
یونگی: واو خیلی اینجا خوشگله
سیفرا: ممنون اینجا خونه ی داییمه سه تا طبقه داره 32 تا هم اتاق داره هر اتاقی که خواستیت انتخاب کنید
شیکا: خواهر جوننممم
سیفرا: شیکااا
شیکا: خواهر جون خوبی عزیزم ؟
سیفرا: خوبم شیکا اینجا چکار میکنی ؟
شیکا: دایی گفت پیشت بمونم
شیکا: عا پسرا این دختر داییمه مثل خواهرم میمونه شیکا
جونگکوک: سلام جونگکوک هستم خوشبختم
شیکا: سلام شیکام ممنون همچنین
یونگی: سلام جیگر یونگیم خوشبختم
شیکا بابت اینکه یونگی بهش گفت جیگر استرس گرفت
شیکا: ممنون همچنین
سیفرا: خیلخب دیگه برید بخوابید
سیفرا تو اتاق لباساشو مرتب میکرد جونگکوک رفت تو اتاق سیفرا
جونگکوک: فکر نکن ازم فرار کردی بیخیالت شدما
سیفرا لباساشو کوبید و با حالت خشن اروم اروم اومد جلوش
سیفرا: خوب به من گوش کن من ازون دخترای داهاتی نیستم هرکاری بخای باهام بکنی و تهدیدم کنی
جونگکوک: اوهو زن آیندم خشن شد ؟
سیفرا: چیی ؟ چی داری میگی !
جونگکوک عصبی شد و محکم گرفتش
سیفرا: ولم کن عوضی لاشی !
جونگکوک: حالا تو به حرفای من گوش کن دختر کوچولو من تا لندن اومدم تا بدستت بیارم و اگر بخای با یکی دیگه ازدواج کنی یه بلا هایی سرت میارم که نتونی پاتو از این خونه بزاری بیرون
سیفرا: ترجیح میدم بمیرم تا اینکه با تو ازدواج کنم !
جونگکوک: خانم کوچولو متاسفانه باید تمام رسم و رسومات رو با من اجام بدی
سیفرا: عوضی من تورو ..
جونگکوک: حالا بخواب کوچولوم (رفت)
سیفرا: عوضی فکر کرده کیه !!
★پارت بعدی بعدا★
#جونگکوک #فیک_از_جونگکوک #فیک #داستان #بی_تی_اس
- ۴.۴k
- ۲۸ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط