𝐍𝐢𝐠𝐡𝐭 𝐢𝐧 𝐟𝐫𝐨𝐬𝐞𝐭¹¹
به ته جاده ای رسیدن که فرد داشت راهنمایی شون میکرد دخترا پیاده شدن و جین هم فرد رو پیاده کرد کوک یونگی رو کناری کشید و وقتی برگشتن چهره یونگی کمی ملایم تر شده بود فرد جلو رفت و توی قسمتی از جنگل خم شد و خاک رو با دست پس زد دریچه ای مثل دریچه قرارگاه اونجا بود فرد انگشت اشاره دست چپش رو روی قفل گذاشت و ثانیه بعد دریچه تلقی صدا کرد و باز شد فرد در رو بالا کشید و گفت:خب حالا....اول کی میخواد بره داخل؟
جین:از کجا معلوم تله نباشه؟
فرد:ببین خوشتیپ.ما قتل یا قاچاق انسان نمیکنیم قبول دارم کاری که میکنیم خلافه اما دیگه اینجوریم نیستیم.ا.ت برای من خیلی عزیزه و حالا شوهرش همراه شماست.بنظرت چرا باید بهتون آسیبی برسونم؟اونم وقتی اصلاً تهدیدی برام محسوب نمیشین؟
جین:زبون نریز....من میرم داخل این یارو خلع سلاحه ولی مراقب خودتون باشین
فرد:ای خدا!کی میخواین بهم اعتماد کنین؟!
جین:هیچوقت!*از دریچه میره پایین
فرد:خب نفر بعد؟
یونا:من
فرد:شماها نمیخواین بیرون بمونین؟
یونا:نخیر!*میره پایین
یئون:حالا نوبت جنابعالیه.بفرما تو
فرد:خانوما مقدمن
یئون:چه پسر جنتلمنی.حالا که انقد مودبی این یه دفعه اشکال نداره.بپر پایین ببینم
فرد:هنوز دلت با من صاف نشده ها!بیاین کدورتا رو کنار بذاریم....
یئون:البته.برای جبران گندکاریاتون میتونی قبل از من بری پایین تا خیالم راحت باشه.اونجوری میبخشمت
فرد:چه گیری افتادما*میره پایین
یئون:کوک نوبت توئه
کوک:نونا تو چی؟
یئون:من آخر میام دیگه.بیا برو پایین
کوک:خیلی خب
زیر زمین برخلاف قرارگاه اصلاً دلگیر نبود مثل یه شهر مدرن بود مثل کارخونه ای زیر زمینی نور افکن های بزرگی محوطه رو چراغونی کرده بودن راهروی بزرگی پر از اتاق های مختلف اونجا بود کف سازمان از سنگ مرمر بود و دیوار ها هم با کاغذ دیواری نودی پوشونده شده بودن آدم های زیادی با لباس های مختلف اونجا رفت و آمد میکردن توی هر طرف راهرو حداقل ده اتاق به چشم میخورد کمی که جلو تر رفتن کافه کوچیکی گوشه ای از سازمان قرار داشت که پسر خوش اندامی که به آمریکایی ها شبیه بود اونجا رو میگردوند فرد که با ژست غرور آمیزی راه میرفت یه لحظه توی مرکز سالن وایساد و با حالت میزبان گونه ای گفت:خانوم ها آقایون،ورودتون رو به بلک اسپارو تبریک میگم.خوش اومدین
یونگی:رئیس کجاس؟
فرد:تو جیب منه!یه دقیقه صبر داشته باش*توی راهرو جلو میره*هی استیسی رئیس امروز نیومده؟
استیسی:فرد!چه بلایی سرت اومده؟!
فرد:برات توضیح میدم عزیزم.کاپیتان کجاست؟
استیسی:تو اتاقشه.میگن آمبرا<umbra>برگشته*با ژست در گوشی*
فرد:ممنون
استیسی:اونا مهمونن؟
فرد:آره.مهمون ناخونده
استیسی:ببرمشون کافه؟
فرد:نه ممنون.اینا طلبکارن میخوان زود برن
استیسی:هرجا میخوای ببریشون زودتر برین.قیافه هاتون مثل از جنگ برگشته میمونه
فرد:باشه.تو امروز تا ساعت چند هستی؟
استیسی:تا صبح.جریمه شدم
فرد:میام پیشت.فعلاً برو
استیسی:باشه...مراقب خودت باش
فرد:تو هم همینطور*دستشو میذاره رو بازوی استیسی
★umbra به معنای سایه، شبح یا چیزی مجهوله★
جین:از کجا معلوم تله نباشه؟
فرد:ببین خوشتیپ.ما قتل یا قاچاق انسان نمیکنیم قبول دارم کاری که میکنیم خلافه اما دیگه اینجوریم نیستیم.ا.ت برای من خیلی عزیزه و حالا شوهرش همراه شماست.بنظرت چرا باید بهتون آسیبی برسونم؟اونم وقتی اصلاً تهدیدی برام محسوب نمیشین؟
جین:زبون نریز....من میرم داخل این یارو خلع سلاحه ولی مراقب خودتون باشین
فرد:ای خدا!کی میخواین بهم اعتماد کنین؟!
جین:هیچوقت!*از دریچه میره پایین
فرد:خب نفر بعد؟
یونا:من
فرد:شماها نمیخواین بیرون بمونین؟
یونا:نخیر!*میره پایین
یئون:حالا نوبت جنابعالیه.بفرما تو
فرد:خانوما مقدمن
یئون:چه پسر جنتلمنی.حالا که انقد مودبی این یه دفعه اشکال نداره.بپر پایین ببینم
فرد:هنوز دلت با من صاف نشده ها!بیاین کدورتا رو کنار بذاریم....
یئون:البته.برای جبران گندکاریاتون میتونی قبل از من بری پایین تا خیالم راحت باشه.اونجوری میبخشمت
فرد:چه گیری افتادما*میره پایین
یئون:کوک نوبت توئه
کوک:نونا تو چی؟
یئون:من آخر میام دیگه.بیا برو پایین
کوک:خیلی خب
زیر زمین برخلاف قرارگاه اصلاً دلگیر نبود مثل یه شهر مدرن بود مثل کارخونه ای زیر زمینی نور افکن های بزرگی محوطه رو چراغونی کرده بودن راهروی بزرگی پر از اتاق های مختلف اونجا بود کف سازمان از سنگ مرمر بود و دیوار ها هم با کاغذ دیواری نودی پوشونده شده بودن آدم های زیادی با لباس های مختلف اونجا رفت و آمد میکردن توی هر طرف راهرو حداقل ده اتاق به چشم میخورد کمی که جلو تر رفتن کافه کوچیکی گوشه ای از سازمان قرار داشت که پسر خوش اندامی که به آمریکایی ها شبیه بود اونجا رو میگردوند فرد که با ژست غرور آمیزی راه میرفت یه لحظه توی مرکز سالن وایساد و با حالت میزبان گونه ای گفت:خانوم ها آقایون،ورودتون رو به بلک اسپارو تبریک میگم.خوش اومدین
یونگی:رئیس کجاس؟
فرد:تو جیب منه!یه دقیقه صبر داشته باش*توی راهرو جلو میره*هی استیسی رئیس امروز نیومده؟
استیسی:فرد!چه بلایی سرت اومده؟!
فرد:برات توضیح میدم عزیزم.کاپیتان کجاست؟
استیسی:تو اتاقشه.میگن آمبرا<umbra>برگشته*با ژست در گوشی*
فرد:ممنون
استیسی:اونا مهمونن؟
فرد:آره.مهمون ناخونده
استیسی:ببرمشون کافه؟
فرد:نه ممنون.اینا طلبکارن میخوان زود برن
استیسی:هرجا میخوای ببریشون زودتر برین.قیافه هاتون مثل از جنگ برگشته میمونه
فرد:باشه.تو امروز تا ساعت چند هستی؟
استیسی:تا صبح.جریمه شدم
فرد:میام پیشت.فعلاً برو
استیسی:باشه...مراقب خودت باش
فرد:تو هم همینطور*دستشو میذاره رو بازوی استیسی
★umbra به معنای سایه، شبح یا چیزی مجهوله★
۶۰۹
۰۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.