پارت 121
جیمین کاملا خوب شده بود منم با بابا حرف زدم
اونم برا خواستگاری اجازه داد
الانم که اومدم دانشگاه کلاسم تموم شد
خوشحال بلند شدم که گفت:
جیمین: شما بمون خانوم ت.
همهی بچهها جز چندتا بیرون رفته بودن.
رفتم کنارش نشستم.
ت: بله؟
خیره تو چشمهام لب زد:
جیمین: چرا بهم نگفتی؟
شوکه گفتم.
ت: چی؟
مخفیانه دستش روی شکمم گذاشت.
جیمین: این رو میگم.
با چشمهای شرمنده نگاهش کردم.
ت: حالت خوب نبود.
سرش رو پایین انداخت.
جیمین: تقصیر منه.
کالفه گفتم:
ت: جیمین اینجوری نگو، حالا هم بلند شو.
لیا: سلام
با صدای کسی که شنیدم خشکم زد. جیمین بلند شد و گفت:
جیمین : اینجا چه غلطی میکنی؟
جلو اومد که یه قدم عقب رفتم.
لیا: من... من اومدم فقط حرف بزنیم، همین.
جیمین: من با تو حرفی ندارم. میفهمی؟ تو یه خائنی، مثل جک و سوجون. اما
اونها چیشدن؟! جک باید تا پونزده سال حبس بکشه سوجون شش
سال!
رو کرد به من:
لیا:باور کن من نمیخواستم این اتفاقات بیافته.
من بهشون گفتم از این نقشهها دست بکشن. تو چشمهاش خیره شدم
لیا: من ببخشین
ت: بخشیدیمت مگه نه جیمین
جیمین:اما ت... اوفف اره برو دیگه هم دور بر ما پیدات نشه
#یک ماه بعد
شب خاستگاری
حرفاشون زدن خلاصه
مامان با لبخندی گفت:
پس بچه ها برن حرفاشون بزنن
بابای جیمین گفت:
بابای جیمین : اگه مشکلی نیست
هیون: البته اگر حرفی مونده باشه.
این صدای شیطون هیون بود. که با اخم جیمین، سکوت کرد.
مامان ت : بله. دخترم بلندشو جیمین جان رو به اتاقت همراهی کن.
- چشم.
بلند شدم که رادان پشت سرم اومد.
- آثار جرم مونده روی لبت!
ازش فاصله گرفتم رو تخت نشستم.
اونم برا خواستگاری اجازه داد
الانم که اومدم دانشگاه کلاسم تموم شد
خوشحال بلند شدم که گفت:
جیمین: شما بمون خانوم ت.
همهی بچهها جز چندتا بیرون رفته بودن.
رفتم کنارش نشستم.
ت: بله؟
خیره تو چشمهام لب زد:
جیمین: چرا بهم نگفتی؟
شوکه گفتم.
ت: چی؟
مخفیانه دستش روی شکمم گذاشت.
جیمین: این رو میگم.
با چشمهای شرمنده نگاهش کردم.
ت: حالت خوب نبود.
سرش رو پایین انداخت.
جیمین: تقصیر منه.
کالفه گفتم:
ت: جیمین اینجوری نگو، حالا هم بلند شو.
لیا: سلام
با صدای کسی که شنیدم خشکم زد. جیمین بلند شد و گفت:
جیمین : اینجا چه غلطی میکنی؟
جلو اومد که یه قدم عقب رفتم.
لیا: من... من اومدم فقط حرف بزنیم، همین.
جیمین: من با تو حرفی ندارم. میفهمی؟ تو یه خائنی، مثل جک و سوجون. اما
اونها چیشدن؟! جک باید تا پونزده سال حبس بکشه سوجون شش
سال!
رو کرد به من:
لیا:باور کن من نمیخواستم این اتفاقات بیافته.
من بهشون گفتم از این نقشهها دست بکشن. تو چشمهاش خیره شدم
لیا: من ببخشین
ت: بخشیدیمت مگه نه جیمین
جیمین:اما ت... اوفف اره برو دیگه هم دور بر ما پیدات نشه
#یک ماه بعد
شب خاستگاری
حرفاشون زدن خلاصه
مامان با لبخندی گفت:
پس بچه ها برن حرفاشون بزنن
بابای جیمین گفت:
بابای جیمین : اگه مشکلی نیست
هیون: البته اگر حرفی مونده باشه.
این صدای شیطون هیون بود. که با اخم جیمین، سکوت کرد.
مامان ت : بله. دخترم بلندشو جیمین جان رو به اتاقت همراهی کن.
- چشم.
بلند شدم که رادان پشت سرم اومد.
- آثار جرم مونده روی لبت!
ازش فاصله گرفتم رو تخت نشستم.
۵.۴k
۱۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.