پارت 123 پارت اخر
اومدم رفع دلتنگی کنم بعد برم.
ناز خندیدم.
ت : دیوونه ای تو!
جیمین: آره، دیوونهی تو!
ت: جیمین بابا میادها!
جیمین: بیاد، دارم زنم رو بغل میکنم.
شروع کرد به قلقلک دادنم
ت: جیمین قلقلکم میاد
#یک.ماه.بعد روز عروسی
با صدای آرایشگر به خودم اومدم:
ارایشگر: خب، تموم شد خوشگل خانوم.
چشمهام رو باز کردم و با دیدن دختری که توی آینه بود نفسم بند اومد.
این من بودم؟! یکی از دستیارها اومد.
- اوه! چشم نخوری. چه خوشگلی تو.
با صدای آرایشگر به خودم اومدم:
- خب، تموم شد خوشگل خانوم.
چه!لباس با تمام سختیای تنم کردم اما شدیداً سنگین بود. جیمین از اسپانیا
سفارش داده بود. چاک سینه تا وسط قفسه سینم میاومد و پفی بود.
آستین توری . لباس نه زیاد شلوغ
بود نه ساده. خودم عاشقش شدم.
در اتاق باز شد و یکی از دستیارها وارد شد.آقا داماد دم در متتظرته، خوشگلم.
با این حرفش استرس بهم وارد شد و دستام عرق کرد.
- اوه! چرا هول میکنی؟!
ت: نمیدونم.
- آروم باش، بیا بریم.
دستش رو گرفتم که اون یکی اومد و انتهای لباسم رو گرفت. خودمهم
دامنم رو کشیدم باال. در سالن رو باز کرد و گفت:
- از اینجا به بعد با خودت، خوشگلم.
و درو بستن. جیمین پشت به من بود.
ت: جیمین
برگشت سمتم، چشمهامون قفل هم شد. آروم از روی پلهها پایین رفتم
که
جیمین
: عین ملکه ها شدی ملکه من
ت: توام مثل پادشاه شدی
#دو سال بعد
با این حرف سریع بشقابها رو مرتب کردم که صدای پاش اومد و بعد
کشیده شدن صندلی و نشستنش.
جیمین
: این میز یکم متفاوت نیست؟
لب گزیدم و آروم زیر لب گفتم:
ت: امشب کلا متفاوته.
و نشستم که جیمین
متفکر نگام کرد که به غذا اشاره کردم.
ت: سرد شد.
سر تکون دادم و خواست قاشق برداره اما با دیدن بیبی چک، خشکش زداین چیه؟
شونهای باال انداختم.
ت : خودت ببین.
مشکوک نگاهم کرد و برگه رو باز کرد.
جیمین: امیدوارم شیطنت... .
یکهو صداش با دیدن برگه قطع شد. بلند شدم و رفتم پشت سرش.
دستهام دور گردنش حلقه کردم و تو گوشش زمزمه کردم:
ت: بابا شدنت مبارک عشقم!
انگار همین حرفم کافی بود تا که باورش شه.
جیمین: ت این... این... .
ت: وا! جواب آزمایشه خب.
یکهو بلند شد که ازش فاصله گرفتم. روبهروم ایستاد و خیره به شکممم دارم بابا میشم، بابای یه فسقلی.
ملوس سرتکون دادم که به سمتم اومد و بغلم کرد. همونجور که من رو
میچرخوند بلند خندید.
جیمین: وای خدایا ممنونم، ت عاشقتم.
ت: من بیشتر!
روی زمین گذاشتم و دستهاش رو گذاشت دو طرف گونم.
جیمین: ممنونم که مال منی. ممنون که اومدی تو زندگیم!
دستم روی صورتش گذاشتم و گفتم:
ت: قابلی نداره، استاد خودخواهِ من.
پایان
بلی فیک تموم شدددددددددددد
ناز خندیدم.
ت : دیوونه ای تو!
جیمین: آره، دیوونهی تو!
ت: جیمین بابا میادها!
جیمین: بیاد، دارم زنم رو بغل میکنم.
شروع کرد به قلقلک دادنم
ت: جیمین قلقلکم میاد
#یک.ماه.بعد روز عروسی
با صدای آرایشگر به خودم اومدم:
ارایشگر: خب، تموم شد خوشگل خانوم.
چشمهام رو باز کردم و با دیدن دختری که توی آینه بود نفسم بند اومد.
این من بودم؟! یکی از دستیارها اومد.
- اوه! چشم نخوری. چه خوشگلی تو.
با صدای آرایشگر به خودم اومدم:
- خب، تموم شد خوشگل خانوم.
چه!لباس با تمام سختیای تنم کردم اما شدیداً سنگین بود. جیمین از اسپانیا
سفارش داده بود. چاک سینه تا وسط قفسه سینم میاومد و پفی بود.
آستین توری . لباس نه زیاد شلوغ
بود نه ساده. خودم عاشقش شدم.
در اتاق باز شد و یکی از دستیارها وارد شد.آقا داماد دم در متتظرته، خوشگلم.
با این حرفش استرس بهم وارد شد و دستام عرق کرد.
- اوه! چرا هول میکنی؟!
ت: نمیدونم.
- آروم باش، بیا بریم.
دستش رو گرفتم که اون یکی اومد و انتهای لباسم رو گرفت. خودمهم
دامنم رو کشیدم باال. در سالن رو باز کرد و گفت:
- از اینجا به بعد با خودت، خوشگلم.
و درو بستن. جیمین پشت به من بود.
ت: جیمین
برگشت سمتم، چشمهامون قفل هم شد. آروم از روی پلهها پایین رفتم
که
جیمین
: عین ملکه ها شدی ملکه من
ت: توام مثل پادشاه شدی
#دو سال بعد
با این حرف سریع بشقابها رو مرتب کردم که صدای پاش اومد و بعد
کشیده شدن صندلی و نشستنش.
جیمین
: این میز یکم متفاوت نیست؟
لب گزیدم و آروم زیر لب گفتم:
ت: امشب کلا متفاوته.
و نشستم که جیمین
متفکر نگام کرد که به غذا اشاره کردم.
ت: سرد شد.
سر تکون دادم و خواست قاشق برداره اما با دیدن بیبی چک، خشکش زداین چیه؟
شونهای باال انداختم.
ت : خودت ببین.
مشکوک نگاهم کرد و برگه رو باز کرد.
جیمین: امیدوارم شیطنت... .
یکهو صداش با دیدن برگه قطع شد. بلند شدم و رفتم پشت سرش.
دستهام دور گردنش حلقه کردم و تو گوشش زمزمه کردم:
ت: بابا شدنت مبارک عشقم!
انگار همین حرفم کافی بود تا که باورش شه.
جیمین: ت این... این... .
ت: وا! جواب آزمایشه خب.
یکهو بلند شد که ازش فاصله گرفتم. روبهروم ایستاد و خیره به شکممم دارم بابا میشم، بابای یه فسقلی.
ملوس سرتکون دادم که به سمتم اومد و بغلم کرد. همونجور که من رو
میچرخوند بلند خندید.
جیمین: وای خدایا ممنونم، ت عاشقتم.
ت: من بیشتر!
روی زمین گذاشتم و دستهاش رو گذاشت دو طرف گونم.
جیمین: ممنونم که مال منی. ممنون که اومدی تو زندگیم!
دستم روی صورتش گذاشتم و گفتم:
ت: قابلی نداره، استاد خودخواهِ من.
پایان
بلی فیک تموم شدددددددددددد
۸.۷k
۱۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.