پارت پنجاه و یکم
پارت پنجاه و یکم
رمان دیدن دوباره ی تو
عسل:وای سـتاره این چیکاری بود دیگه خدا بگم چیکارت کنه کمرم شیکست
اشکان:اتفاقا کاره خـیــلی خوبی کرد
عسل که الان فهمید تو چه وضعیتیه سریع بلند شد از خجالت یا شایدم عصبانیت ســـــرخ شده بود ...همه داشتیم ازش میخندیدم که عسل یه لگد محکم نصار اشکان کرد....
من:اوفففف....
اشکان:ای ننـه بیا ببین پسرت به چه روزی افتاده...
عسل:حقته تا دیگه زر اضافی نزنی....
بعدم از اونجا رفت ...یه نگاه به بقیه انداختم دیدم شروین پیش اشکانه ...بقیه هم دارن بلند میشن...به خودم اومدم و تند رفتم پیش عسل داشت از بوفه اب میخرید ....
من:وایییییی عســــل مردم از خنده...😂 😂
عسل:حقش بود بیشعور تا دیگه سو استفاده نکنه...
من:ولے خوب زدیا...
تا اومدم بقیه حرفم رو بزنم اشکان اومدو گفت:
اشکان:اونقدر خوب زد که دلم اومد تو حلقم ...بعدم رو به عسل ادامه داد:
اخه دختر نسبتا خوب این چیکاری بود تو کردی ...همچین زدی حالا انگار چی گفتم!!!؟
عسل که کارد میزدی خونش درنمیومد...تو همچین وضعیتی ازش میترسیدم چون هر ان ممکن بود منفجر بشه ...بخاطر اینکه دعوا نشه دست عسلو کشید سمت سینما شیش بعدی و بلیط گرفتم ..تو صف منتظر بودیم که نوبتمون شه ...که گودزیلا(ایلین) بدو بدو اومد سمتمون ....
ایلین :چرا منتظر نموندین تا من بیام؟!؟؟!
من:وای ایلین غر نزن انقدر....برو بلیط بگیر بیا تو صف وایسا تا نوبتمون شه...
ایلین:اوک الان میرم منتظرم بمونینا...
من:باشه..
ایلین رفت بلیط گرفتو اومد ...
بلاخره بعد از ده قرن نوبتمون شد ...رفتیم داخل ما تو ردیف وسط نشستیم..
که بتونیم قشنگ ببینیم..
رمان دیدن دوباره ی تو
عسل:وای سـتاره این چیکاری بود دیگه خدا بگم چیکارت کنه کمرم شیکست
اشکان:اتفاقا کاره خـیــلی خوبی کرد
عسل که الان فهمید تو چه وضعیتیه سریع بلند شد از خجالت یا شایدم عصبانیت ســـــرخ شده بود ...همه داشتیم ازش میخندیدم که عسل یه لگد محکم نصار اشکان کرد....
من:اوفففف....
اشکان:ای ننـه بیا ببین پسرت به چه روزی افتاده...
عسل:حقته تا دیگه زر اضافی نزنی....
بعدم از اونجا رفت ...یه نگاه به بقیه انداختم دیدم شروین پیش اشکانه ...بقیه هم دارن بلند میشن...به خودم اومدم و تند رفتم پیش عسل داشت از بوفه اب میخرید ....
من:وایییییی عســــل مردم از خنده...😂 😂
عسل:حقش بود بیشعور تا دیگه سو استفاده نکنه...
من:ولے خوب زدیا...
تا اومدم بقیه حرفم رو بزنم اشکان اومدو گفت:
اشکان:اونقدر خوب زد که دلم اومد تو حلقم ...بعدم رو به عسل ادامه داد:
اخه دختر نسبتا خوب این چیکاری بود تو کردی ...همچین زدی حالا انگار چی گفتم!!!؟
عسل که کارد میزدی خونش درنمیومد...تو همچین وضعیتی ازش میترسیدم چون هر ان ممکن بود منفجر بشه ...بخاطر اینکه دعوا نشه دست عسلو کشید سمت سینما شیش بعدی و بلیط گرفتم ..تو صف منتظر بودیم که نوبتمون شه ...که گودزیلا(ایلین) بدو بدو اومد سمتمون ....
ایلین :چرا منتظر نموندین تا من بیام؟!؟؟!
من:وای ایلین غر نزن انقدر....برو بلیط بگیر بیا تو صف وایسا تا نوبتمون شه...
ایلین:اوک الان میرم منتظرم بمونینا...
من:باشه..
ایلین رفت بلیط گرفتو اومد ...
بلاخره بعد از ده قرن نوبتمون شد ...رفتیم داخل ما تو ردیف وسط نشستیم..
که بتونیم قشنگ ببینیم..
۳.۰k
۲۱ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.