پارت پنجاه و دوم

پارت پنجاه و دوم



رمان دیدن دوباره ی تو


#پنج _ساعت_بعد #شروین
وای خـدا مردم از خستگی ....دیگه نمیتونم...واییییی..ننه
من:مانے ساعت چنده ؟؟؟
مانی:نمیدونم سینا ساعت چنده؟؟
سینا همینجوری که داشت خمیازه میکشید گفت:نمیدونم ایلین ساعت چنده؟؟
ایلین تا خواست جواب بده ستاره گفت :ای بابا این بدبخت یه سوال پرسیدا ساعت یکه...
عـسـل:وای مامانم میکشتم...تیکه تیکم میکنه ...قبرمم میکنه میندازم داخلش😩 😭 🔪 🚬
ستاره:ای بابا توهم گیر دادیا حالا انگار با کی رفته بیرونو کجا رفته....حالا میریم اما قبلش بزار یه چیزی بکنیم تو شکممون که الان من قش میکنم...
عسل:با توعه خر رفتم دیگه😭 😭 😭 وای فـردا هم امتحان داریم😭 😭 😭 من هیچی نخوندم...
ستاره:وای ارههههه منم نخوندم...😭 😭 😭 😭 😭
یه دفعه یه فکر باحال به سرم زد که یهو از خنده پوکیدم...
مانی:وا چی شده ده به سرت دیوونه شدی؟؟
اشکان : بسم الله جنی شد😱 😨
چیزی نگفتم و گوشیمو دراوردم و نقشو برای اشکان اس کردم یهو اشکانم منفجر شد...
عسل:وا اشکان توهم دیوونه شدی ...نکنه لگدی که بهت زدم کافی نبوده..؟؟
اشکان :نه ممنون به اندازه کافی خوردم ....دیگه نمیخوام
دیدگاه ها (۹)

پارت پنجاه سهرمان دیدن دوباره ی تو #شروینبا این حرفا بلاخره...

پارت پنجاه و چهاررمان دیدن دوباره ی تو #ستارهاشکان اومد جواب...

پارت پنجاه و یکمرمان دیدن دوباره ی توعسل:وای سـتاره این چیکا...

پارت پنجاهرمان دیدن دوباره ی توماشینو پارک کردم تا رسیدم پیش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط