pt 23
pt 23
سرنوشت★
روزها از اون روز میگذشت جونگکوک به رونا نزدیک تر و به یونا دورتر میشد و بدتر ولی یونا داشت تلاش میکرد جونگکوک دیگه خیلی سرد شده بود
ویو یونا
امروز ۱۰ دسامبر تولدمه خیلی خوشحالم ولی مطمئنم جونگکوک حتی گوشه ذهنشم نیست امروزم قراره تو دفترم ثبت بشه( همه روز کع یونا و جونگکوک باهم آشنا شدن از دوران دبیرستان داخل دفتر نوشته شده)
رفتم پایین جونگکوک داشت صبحونه میخورد
_سلام صبح بخیر
+.......
_ باشه...
لبخندم از رو صورتم رفت ولی نمیخواستم روزمو دوباره مثل هرروز خراب کنم
تصمیم گرفتم برم قنادی تا برا خودم یه کاپ کیک کوچولو بگیرم
رفتم کافه و یه گوشه نشستم امروز حتی لنا و مامان بابام نیستن چون رفتن خارج از کشور و نمیتونم بهشون زنگ بزنم و وقتشونو بگیرم
یه قهوه سفارش دادم و شعممو روشن کردم احساس کردم یه چشمی رومه ولی توجه نکردم و چشمامو بستمو ارزو کردم و شمع و فوت کردم که دیدم یکی برام دست زد
علامت سوجون @
@تولدت مبارککککک
_اوه مرسییی
@ میتونم بشینم؟
_حتما..
@چرا داری تولدتو تنهایی جشن میگیری؟
_شاید چون هیچکس تولدمو یادش نیست؟
@منم این حسو تجربه کردم پسنمیخوام امروز تنها باشی به عنوان یه دوست تولدتو باهات جشنمیگیریم اگه مشکل نداشته باشی...
_خیلیم خوشحال میشم
تو دلم گفتم حتی یه غریبه ای که تازه باهاش آشنا شدم به من بیشتر از جونگکوک اهمیت میده ...
ادامه دارد....
سرنوشت★
روزها از اون روز میگذشت جونگکوک به رونا نزدیک تر و به یونا دورتر میشد و بدتر ولی یونا داشت تلاش میکرد جونگکوک دیگه خیلی سرد شده بود
ویو یونا
امروز ۱۰ دسامبر تولدمه خیلی خوشحالم ولی مطمئنم جونگکوک حتی گوشه ذهنشم نیست امروزم قراره تو دفترم ثبت بشه( همه روز کع یونا و جونگکوک باهم آشنا شدن از دوران دبیرستان داخل دفتر نوشته شده)
رفتم پایین جونگکوک داشت صبحونه میخورد
_سلام صبح بخیر
+.......
_ باشه...
لبخندم از رو صورتم رفت ولی نمیخواستم روزمو دوباره مثل هرروز خراب کنم
تصمیم گرفتم برم قنادی تا برا خودم یه کاپ کیک کوچولو بگیرم
رفتم کافه و یه گوشه نشستم امروز حتی لنا و مامان بابام نیستن چون رفتن خارج از کشور و نمیتونم بهشون زنگ بزنم و وقتشونو بگیرم
یه قهوه سفارش دادم و شعممو روشن کردم احساس کردم یه چشمی رومه ولی توجه نکردم و چشمامو بستمو ارزو کردم و شمع و فوت کردم که دیدم یکی برام دست زد
علامت سوجون @
@تولدت مبارککککک
_اوه مرسییی
@ میتونم بشینم؟
_حتما..
@چرا داری تولدتو تنهایی جشن میگیری؟
_شاید چون هیچکس تولدمو یادش نیست؟
@منم این حسو تجربه کردم پسنمیخوام امروز تنها باشی به عنوان یه دوست تولدتو باهات جشنمیگیریم اگه مشکل نداشته باشی...
_خیلیم خوشحال میشم
تو دلم گفتم حتی یه غریبه ای که تازه باهاش آشنا شدم به من بیشتر از جونگکوک اهمیت میده ...
ادامه دارد....
۸.۰k
۰۷ آذر ۱۴۰۲