کاش می دانستم کدام گوشه این دنیای بزرگ نشسته ای و این نوش

کاش می دانستم کدام گوشه این دنیای بزرگ نشسته ای و این نوشته را می خوانی!
کاش می توانستم بگویم از کجای این درندشت برای تو و به هوای تو می نویسم!

شاید می شد،
اگر گمشده کوچه پسکوچه های غربت نبودم.
اگر یک دفتر، یک قلم و یک کوله پشتی همه دار و ندارم نبود.
اگر میل وحشیانه به گریز، به پرواز، به همه جا بودن و هیچ جا نبودن مرا رها می کرد.
شاید...
شاید...
شاید می شد...
اگر چنان با شب و تنهایی آمیخته نبودم.

از گوشه دنج دنیایت مرا می خوانی
و نمی دانی که هر لحظه از تو، از این واژه ها، از حضور ساکت و صبور خودم در کنار تو دور می شوم.

گاهی فکر می کنم چقدر عجیب است که آدمها در آن واحد می توانند از هم دور شوند و به هم نزدیک!

همه چیز بستگی به این دارد که چه کسی در ابتدا و انتهای راه منتظر باشد.

باید رفت، بی هیچ کسی در کنارم.

کاش نزدیکتر از اینها بودیم!
گرچه یک آغوش گرم، هرگز خداحافظی را آسانتر نکرده...
دیدگاه ها (۲)

به خود می‌لرزمشبیه غروبِ یک روزِ سرددر یخ‌بندانِ فصلِ زمهریر...

یک روزِ جمعهلباسِ شیکِ رفتن پوشیدغـــــرور شعر را شکست.. وبر...

برای چه باید می‌‌گریستم ؟برای از دست دادن یک زندگی‌ که هرگز ...

سرشو گذاشت روی شونه هام. منم بدنمو یکم شل کردم تا شونه ی است...

ای عزیز تر از جانم ؛ میدانم که از برایِ تو سرد شده‌ام ، همان...

‏‍خسته جانی هستمکه تنم رنجور ناملایمات زندگی ستاز روزهای سخت...

#غمنامه‌ای‌برای‌طُ...گاهی شعر میخوانم ولی چه سود در خاطرم نم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط