برای چه باید میگریستم

برای چه باید می‌‌گریستم ؟
برای از دست دادن یک زندگی‌ که هرگز نداشتم؟
برای ترکِ مردی که نه دوستم داشت نه دوست داشتنِ مرا می‌‌فهمید ؟
یا برای آرزو‌هایی‌ که سالیانِ قبل به عشقِ رسیدن به او زیر پا گذاشته بودم، بی‌ آنکه به عشقی‌ رسیده باشم؟
در حقیقت، باید می‌‌خندیدم. باید از اعماقِ قلبم خوشحال می‌بودم و شادی می‌‌کردم. ولی‌ زخم‌های مکرّر، آنچنان مرا دچارِ بی‌ وزنی کرده بود که مانند گمشده‌ای در بیابانی مه‌ گرفته، بی‌ اختیار، به خیالِ سردِ مرگ چنگ می‌‌زدم و در سوگِ خودم می‌‌گریستم.
می‌ گریستم در سوگِ زنی‌ که لاینقطع آفتاب را دوست داشت، و بهار را دوست داشت، و شکوفه را و باران را و مردی که عطرِ بهار و باران و شکوفه داشت. مردی که در دشتِ بیکرانِ بازوانش، عشق را و آفتاب را دریغ می‌‌کرد.
ما، عاشقانی بودیم که راهِ دیگری را جز راهِ عشق رفته بودیم و هیچ کدامِ ما نمی‌دانست، کجا، در کدامین لحظه، کدام دستِ بی‌ رحم، قلب‌های ما را به سلاخی برده بود.

گم شده بودم. گم شده بود. گم شده بودیم ....
دیدگاه ها (۱)

کاش می دانستم کدام گوشه این دنیای بزرگ نشسته ای و این نوشته ...

به خود می‌لرزمشبیه غروبِ یک روزِ سرددر یخ‌بندانِ فصلِ زمهریر...

سرشو گذاشت روی شونه هام. منم بدنمو یکم شل کردم تا شونه ی است...

ﻣﺎﺩﺭﯼ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺼﯿﺤﺖ ﮐﺮﺩ؛ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ!ﺭﻭﺯﯼ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﻫ...

مرا تو ای صنما در کنار باید و نیستچرا تو را نگه مهربار باید ...

باد پاییزی ؟ کاش خدا بودم نسیم خنک اول مهر میشدم که بپیچم ل...

باد پاییزی ؟ کاش خدا بودم نسیم خنک اول مهر میشدم که بپیچم ل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط