فیک بخاطر تو پارت ۲
فیک بخاطر تو پارت ۲
از زبان ات
با مین هوآ سوار ون شدیم و رفتیم جایی که مکان عکسبرداری هست وقتی رسیدیم با خودم گفتم مین هوآ راست میگفت واقعاً جای دلنوازیه
وقتی از ون پیاده شدیم مین هوآ بهم گفت که برم اتاق گریم تا خودمو برای عکسبرداری آماده کنم وقتی آرایشگرا کارشونو با هام تموم کردن مین هوآ با یه لباس قرمز خیلی باز خوشگل که رنگ مورد علاقه ی من بود اومد و سمتم و گفت: بنظرت این فوقالعاده نیست؟ جدید ترین طرح مونه
منی که همینطور خیره شده بودم به لباسه خشکم زده بود گفتم: آره خوشگله ولی بنظرت خیلی دیگه باز نیست؟
یه نگاهی به لباسی که تو دستش بود گفت: خب آره یکمی بازه ولی به عنوان یه مدل نباید برات خیلی سخت باشه نه؟ یه چشمکی بم زد و کمکم کرد که لباسه رو تنم کنم و کفشهای پاشنه بلند قرمزی که از تمیزی برق می زدنو پوشیدم و با مین هوآ از اتاق گریم خارج شدیم و رفتیم سمت صحنه ی عکسبرداری
درسته که مدلینگ بودم اما میانه ی خیلی خوبی با لباس باز نداشتم بخاطر همین برام یکم سخت اما تحملش کردم
همش کارگردان بهم میگفت این ژستو بگیرمو اون ژستو بگیرم و خنثی باشم
همینطور مشغول عکسبرداری بودیم که نگاهم به یه پسر خیلی خوشتیپ و جذابی خورد که از ماشین لوکس مشکلیه براقش پیاده شد و عینک دودیش رو برداشت و اطرافو زیر نظر گرفت مین هوآ که مسئول پروژه ی عکسبرداری بود رفت سمتش و شروع کرد به حرف زدن باهاش
من همش محوش بودم خیلی جنتلمن و جذاب بنظر می اومد هر از گاهی نگاهی بهش می کردم
در همین حین یکدفعه آسمون شروع کرد به باریدن و شدت گرفت و خدمت کارا با یه چتر اومدن طرفم و منو تا اتاق گریم همراهی کردن و کمکم کردن تا لباسامو در بیارم چند دقیقه بعد مین هوآ با یه ماگ که داخل قهوه ی داغ بود اومد پیشم و گفت: بیا اینو بگیر باید مراقب خودت باشی که مریض نشی
همینطور که داشتم با قهوه ای که تو دستم بود بازی می کردم ازش پرسیدم که اون پسره ای که داشت باهاش حرف میزد کیه داشت با گوشیش کار می کرد که گفت: رئیس تهیونگه چشمام برق افتاد
با اینکه بهم مربوط نمی شد اما ازش پرسیدم که درباره چی انقدر باهاش حرف میزده
بهم گفت: درباره ی پروژه و محیطی که براش انتخاب کردیم ظاهراً بارون بند اومده بود بعد از اینکه قهومو خوردم تصمیم گرفتم که برم بیرون و یکم اینجا بچرخیم
گوشیمو با خودم نبرده بودم چون قرار نبود زیاد دور بشم ولی انقدر محیطش قشنگ بود که اصلا متوجه نشدم چقدر از بیقه دور شدم هوا هم داشت کم کم تاریک میشد
ترسیده بودم هر چقدر که می رفتم نمی تونستم راهمو پیدا کنم کاملا راهو گم کرده بودم وقتی داشتم می دویدم پام به یه سنگ بدجوری گیر کرد و افتادم زدیم
دیگه لنگ لنگ راه می رفتم پام خیلی درد می کرد انگار شکسته بود
از زبان ات
با مین هوآ سوار ون شدیم و رفتیم جایی که مکان عکسبرداری هست وقتی رسیدیم با خودم گفتم مین هوآ راست میگفت واقعاً جای دلنوازیه
وقتی از ون پیاده شدیم مین هوآ بهم گفت که برم اتاق گریم تا خودمو برای عکسبرداری آماده کنم وقتی آرایشگرا کارشونو با هام تموم کردن مین هوآ با یه لباس قرمز خیلی باز خوشگل که رنگ مورد علاقه ی من بود اومد و سمتم و گفت: بنظرت این فوقالعاده نیست؟ جدید ترین طرح مونه
منی که همینطور خیره شده بودم به لباسه خشکم زده بود گفتم: آره خوشگله ولی بنظرت خیلی دیگه باز نیست؟
یه نگاهی به لباسی که تو دستش بود گفت: خب آره یکمی بازه ولی به عنوان یه مدل نباید برات خیلی سخت باشه نه؟ یه چشمکی بم زد و کمکم کرد که لباسه رو تنم کنم و کفشهای پاشنه بلند قرمزی که از تمیزی برق می زدنو پوشیدم و با مین هوآ از اتاق گریم خارج شدیم و رفتیم سمت صحنه ی عکسبرداری
درسته که مدلینگ بودم اما میانه ی خیلی خوبی با لباس باز نداشتم بخاطر همین برام یکم سخت اما تحملش کردم
همش کارگردان بهم میگفت این ژستو بگیرمو اون ژستو بگیرم و خنثی باشم
همینطور مشغول عکسبرداری بودیم که نگاهم به یه پسر خیلی خوشتیپ و جذابی خورد که از ماشین لوکس مشکلیه براقش پیاده شد و عینک دودیش رو برداشت و اطرافو زیر نظر گرفت مین هوآ که مسئول پروژه ی عکسبرداری بود رفت سمتش و شروع کرد به حرف زدن باهاش
من همش محوش بودم خیلی جنتلمن و جذاب بنظر می اومد هر از گاهی نگاهی بهش می کردم
در همین حین یکدفعه آسمون شروع کرد به باریدن و شدت گرفت و خدمت کارا با یه چتر اومدن طرفم و منو تا اتاق گریم همراهی کردن و کمکم کردن تا لباسامو در بیارم چند دقیقه بعد مین هوآ با یه ماگ که داخل قهوه ی داغ بود اومد پیشم و گفت: بیا اینو بگیر باید مراقب خودت باشی که مریض نشی
همینطور که داشتم با قهوه ای که تو دستم بود بازی می کردم ازش پرسیدم که اون پسره ای که داشت باهاش حرف میزد کیه داشت با گوشیش کار می کرد که گفت: رئیس تهیونگه چشمام برق افتاد
با اینکه بهم مربوط نمی شد اما ازش پرسیدم که درباره چی انقدر باهاش حرف میزده
بهم گفت: درباره ی پروژه و محیطی که براش انتخاب کردیم ظاهراً بارون بند اومده بود بعد از اینکه قهومو خوردم تصمیم گرفتم که برم بیرون و یکم اینجا بچرخیم
گوشیمو با خودم نبرده بودم چون قرار نبود زیاد دور بشم ولی انقدر محیطش قشنگ بود که اصلا متوجه نشدم چقدر از بیقه دور شدم هوا هم داشت کم کم تاریک میشد
ترسیده بودم هر چقدر که می رفتم نمی تونستم راهمو پیدا کنم کاملا راهو گم کرده بودم وقتی داشتم می دویدم پام به یه سنگ بدجوری گیر کرد و افتادم زدیم
دیگه لنگ لنگ راه می رفتم پام خیلی درد می کرد انگار شکسته بود
۲۲.۰k
۲۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.