استاد کیمفصل
استاد کیم(فصل ۲ )
پارت ۶۵
در میان درخت ها و گلهای رز و بابونه میگشتند هوای خیلی خوبی بود و باد نسیمی به موها یشان میخورد دست هایش را دردست هم قفل کرده بودن با لباس های سفیدی در آن جا قدم برمیداشتن
مینو : باورم نمیشه اینجا خیلی خوشگله
تهیونگ : درسته خوشگله نه به اندازه زنم
تهیونگ رو کنج لبش خندید و مینو کمی خجالتی به پایین نگاه کرد
تهیونگ جلو مینو قرار گرفت و دست چپ اش را هم در دست اش قفل کرد
تهیونگ : همیشه پیشم باش
مینو : هیچ وقت ولت نمیکنم
ناگهان هوا تاریک شد و رعدوبرق شد تهیونگ از جلو مینو محو شد مینو شوکه به اونجا نگاه کرد و با داد گفت
مینو : تهیونگ ..... ت ... تهیونگ
ولی خبری از تهیونگ نبود چی شده بود تهیونگ کجا رفت
مینو اشک هایش جاری شدن رو گونه های سفید اش با داد گفت
مینو : تهیونگ .. کجایی.......
صدا های شلیک اسلحه به گوشش خورد و جسد سفیدی را ته کوه دید آروم آروم سمته جسد رفت و جسد صورتش برایه مینو معلوم نبود رو پهلو اش دراز کشیده بود مینو تا دست اش را گذاشت رو جسد ناگهان بهش حمله شد و هوا تاریک تر شد ....
با نفس های زنانه ای اش از خواب اش پرید
رو تخت نشسته درو ور اش را نگاهی انداخت
مینو : به خواب بود ...
عرق کرده بود هنوز قلب اش تند میزد و رنگ صورت اش مثل کج سفید بود دستی به موهایش کشید و سمته تخت تهیونگ نگاه کرد که نبود
مینو هودی سفید رنگ که پایین تخت افتاده بود را برداشت و پوشید دکمه های پیراهن را بست و از رو تخت پایین ... رفت سمته سرویس بهداشتی ابی به صورت و گردن اش زد و از سرویس بیرون رفت
دوباره رو تخت نشست
مینو .... خدا یا چی بپوشم
نگاه اش را به پاکتی رو تخت انداخت و سمت اش رفت پاکت را برداشت و لباس دامن دار سفید جلو چشم هایش نمایان شد
کاغذی توجه اش را جلو کرد برداشت و شروع به خواندن اش کرد
" همسرم لباس رو بپوش و بیا پایین امروز کمی باید زود میرفتم برایه همین نشد پیشت اولین صبح رو بیدار شدم "
مینو .... اووو شوهرم خیلی رمانتیکه
از شدت خوشحالی لب پایین اش را گاز گرفت و سمته حمام رفت ....
بعد از یه دوش آب گرم درد ز*یر د*ل اش آرومی گرفت و سمته لباس هایش رفت ... لباس به رنگ سفید را پوشید
مینو ... من که هیچ از اینجوری لباسی نپوشیده بودم این سليقه استاد کیم ببینم چی میگه ..
@Yonjin953
پارت ۶۵
در میان درخت ها و گلهای رز و بابونه میگشتند هوای خیلی خوبی بود و باد نسیمی به موها یشان میخورد دست هایش را دردست هم قفل کرده بودن با لباس های سفیدی در آن جا قدم برمیداشتن
مینو : باورم نمیشه اینجا خیلی خوشگله
تهیونگ : درسته خوشگله نه به اندازه زنم
تهیونگ رو کنج لبش خندید و مینو کمی خجالتی به پایین نگاه کرد
تهیونگ جلو مینو قرار گرفت و دست چپ اش را هم در دست اش قفل کرد
تهیونگ : همیشه پیشم باش
مینو : هیچ وقت ولت نمیکنم
ناگهان هوا تاریک شد و رعدوبرق شد تهیونگ از جلو مینو محو شد مینو شوکه به اونجا نگاه کرد و با داد گفت
مینو : تهیونگ ..... ت ... تهیونگ
ولی خبری از تهیونگ نبود چی شده بود تهیونگ کجا رفت
مینو اشک هایش جاری شدن رو گونه های سفید اش با داد گفت
مینو : تهیونگ .. کجایی.......
صدا های شلیک اسلحه به گوشش خورد و جسد سفیدی را ته کوه دید آروم آروم سمته جسد رفت و جسد صورتش برایه مینو معلوم نبود رو پهلو اش دراز کشیده بود مینو تا دست اش را گذاشت رو جسد ناگهان بهش حمله شد و هوا تاریک تر شد ....
با نفس های زنانه ای اش از خواب اش پرید
رو تخت نشسته درو ور اش را نگاهی انداخت
مینو : به خواب بود ...
عرق کرده بود هنوز قلب اش تند میزد و رنگ صورت اش مثل کج سفید بود دستی به موهایش کشید و سمته تخت تهیونگ نگاه کرد که نبود
مینو هودی سفید رنگ که پایین تخت افتاده بود را برداشت و پوشید دکمه های پیراهن را بست و از رو تخت پایین ... رفت سمته سرویس بهداشتی ابی به صورت و گردن اش زد و از سرویس بیرون رفت
دوباره رو تخت نشست
مینو .... خدا یا چی بپوشم
نگاه اش را به پاکتی رو تخت انداخت و سمت اش رفت پاکت را برداشت و لباس دامن دار سفید جلو چشم هایش نمایان شد
کاغذی توجه اش را جلو کرد برداشت و شروع به خواندن اش کرد
" همسرم لباس رو بپوش و بیا پایین امروز کمی باید زود میرفتم برایه همین نشد پیشت اولین صبح رو بیدار شدم "
مینو .... اووو شوهرم خیلی رمانتیکه
از شدت خوشحالی لب پایین اش را گاز گرفت و سمته حمام رفت ....
بعد از یه دوش آب گرم درد ز*یر د*ل اش آرومی گرفت و سمته لباس هایش رفت ... لباس به رنگ سفید را پوشید
مینو ... من که هیچ از اینجوری لباسی نپوشیده بودم این سليقه استاد کیم ببینم چی میگه ..
@Yonjin953
- ۱۳.۹k
- ۲۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط