تکپارتی
#تکپارتی
---
یونجون روی زمین نشسته بود و تمرین میکرد. صدای موزیک توی گوشش رفته بود و تمام تمرکز و انرژیاش را برای اجرای بعدیاش گذاشته بود. اما ات، که همیشه دوست داشت کمی حرصش را در بیاورد، دیگه نمیتوانست خودش را کنترل کند.
"یونجون! بذار یه دقیقه!" ات گفت و به سمت او دوید. "چرا انقدر جدی؟ بیا کمی بخندیم!"
یونجون حتی سرش را بلند نکرد و فقط گفت: "ات، الان وقت خوشگذرانی نیست. من باید تمرین کنم!"
ات دستش را روی سرش گذاشت و با صدای غیرجدی گفت: "آره، آره، میدونم، اما یه کم تفریح هم خوبه!" و با یک حرکات عجیب شروع به رقصیدن کرد و تمام حواس یونجون را پرت کرد.
یونجون با یک اخم گفت: "جدی میگی؟!" و دوباره تمرکزش را روی حرکاتش گذاشت. اما ات ولکن نبود و با یک صدای بلند گفت: "بیخیال، بیا یه بار دیگه حرکاتت رو نشون بده، فقط برای من!"
یونجون دیگه ناراحت شده بود. "ات! اگر ادامه بدی، واقعاً نمیتونم تمرین کنم!" این بار صدایش کمی بلندتر بود.
ات با نیشخند گفت: "آخی، ببخشید، فقط میخواستم کمی رنگ و بوی شادی به روزت بزنم!"
یونجون سرش را با ناامیدی تکان داد. "به من کمک کن! اینقدر شوخی نکن!"
ات کمی عقبنشینی کرد و گفت: "فقط میخواستم تو رو بخندونم، مشکلی نبود."
یونجون نگاهی به ات کرد و بعد با یک تن صمیمی گفت: "میدونی میدونم که میخوای من رو شاد کنی، ولی الان واقعا به تمرین احتیاج دارم. بعدش، میزنیم بیرون و کلی خوش میگذرونیم!"
ات نرمتر گفت: "باشه، اوکی! فقط زودتر تموم کن که دلم تنگ شده!"
یونجون با لبخند گفت: "الان که اینو گفتی، حتماً زود تموم میکنم!"
و با این قول، ات دوباره به سمتش رفت و گفت: "خودت رو آماده کن، بعدش برنامهمون خیلی باحال میشه!"
---
جدید تر میزنم تو تکپارتی ای عاشقانه🙄
---
یونجون روی زمین نشسته بود و تمرین میکرد. صدای موزیک توی گوشش رفته بود و تمام تمرکز و انرژیاش را برای اجرای بعدیاش گذاشته بود. اما ات، که همیشه دوست داشت کمی حرصش را در بیاورد، دیگه نمیتوانست خودش را کنترل کند.
"یونجون! بذار یه دقیقه!" ات گفت و به سمت او دوید. "چرا انقدر جدی؟ بیا کمی بخندیم!"
یونجون حتی سرش را بلند نکرد و فقط گفت: "ات، الان وقت خوشگذرانی نیست. من باید تمرین کنم!"
ات دستش را روی سرش گذاشت و با صدای غیرجدی گفت: "آره، آره، میدونم، اما یه کم تفریح هم خوبه!" و با یک حرکات عجیب شروع به رقصیدن کرد و تمام حواس یونجون را پرت کرد.
یونجون با یک اخم گفت: "جدی میگی؟!" و دوباره تمرکزش را روی حرکاتش گذاشت. اما ات ولکن نبود و با یک صدای بلند گفت: "بیخیال، بیا یه بار دیگه حرکاتت رو نشون بده، فقط برای من!"
یونجون دیگه ناراحت شده بود. "ات! اگر ادامه بدی، واقعاً نمیتونم تمرین کنم!" این بار صدایش کمی بلندتر بود.
ات با نیشخند گفت: "آخی، ببخشید، فقط میخواستم کمی رنگ و بوی شادی به روزت بزنم!"
یونجون سرش را با ناامیدی تکان داد. "به من کمک کن! اینقدر شوخی نکن!"
ات کمی عقبنشینی کرد و گفت: "فقط میخواستم تو رو بخندونم، مشکلی نبود."
یونجون نگاهی به ات کرد و بعد با یک تن صمیمی گفت: "میدونی میدونم که میخوای من رو شاد کنی، ولی الان واقعا به تمرین احتیاج دارم. بعدش، میزنیم بیرون و کلی خوش میگذرونیم!"
ات نرمتر گفت: "باشه، اوکی! فقط زودتر تموم کن که دلم تنگ شده!"
یونجون با لبخند گفت: "الان که اینو گفتی، حتماً زود تموم میکنم!"
و با این قول، ات دوباره به سمتش رفت و گفت: "خودت رو آماده کن، بعدش برنامهمون خیلی باحال میشه!"
---
جدید تر میزنم تو تکپارتی ای عاشقانه🙄
- ۶.۴k
- ۲۳ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط