یه روز شلوغ دیگه تو خونهی ریکی و ات

یه روزِ شلوغِ دیگه تو خونه‌ی ریکی و ات!

صدای جیغ‌های یو‌یو توی خونه پیچیده بود. ریکی با موهای ژولیده از اتاق بیرون اومد، درحالی که یه لیوان قهوه تو دستش بود. "ات! باز چی شده؟"

ات از آشپزخونه اومد بیرون، یه دستمال دور گردنش بود و صورتش خسته به نظر می‌رسید. "یو‌یو نمی‌ذاره صبحونه‌مو بخورم. هی میاد میگه 'بدو بریم بازی!' "

ریکی خندید و رفت سمت یو‌یو، که با یه اسباب‌بازی تو دستش، دورِ مبل می‌دوید. "یو‌یو، پسرم، آروم باش. مامان داره صبحونه می‌خوره."

یو‌یو با اخم به ریکی نگاه کرد و یهو اسباب‌بازیشو پرت کرد سمتش. "نه! با من بازی کن!"

ریکی اسباب‌بازی رو گرفت و با لبخند گفت: "باشه، باشه. فقط بذار مامانش صبحونشو بخوره."

ات با خنده گفت: "باید یه جوری یو‌یو رو سرگرم کنیم. من نمی‌تونم صبحونه‌مو اینجوری بخورم."

ریکی یه نگاه به دور و برش انداخت. "خب... بذار ببینم. اسباب‌بازی‌هاش کجان؟"

بعد از یه جستجوی کوتاه، ریکی یه جعبه‌ی بزرگ پر از اسباب‌بازی پیدا کرد. "بیا یو‌یو! اینا رو ببین!"

یو‌یو با دیدن اسباب‌بازی‌ها، ذوق‌زده شد و شروع کرد به بازی کردن. ریکی و ات با خیال راحت نشستن و صبحونه‌شون رو خوردن.

"تو که می‌دونی چقدر یو‌یو شیطونه!" ات گفت. "ولی من عاشقشم."

ریکی لبخند زد و دست ات رو گرفت. "منم. با همه‌ی شیطنت‌هاش، دنیامونو قشنگ‌تر کرده."

بعد از صبحونه، ریکی و ات تصمیم گرفتن با یو‌یو برن پارک. توی پارک، یو‌یو از خوشحالی جیغ می‌کشید و دور و بر ریکی و ات می‌دوید.

ریکی و ات با خنده یو‌یو رو تماشا می‌کردن.

"دیدی؟" ات گفت. "همیشه اینطوریه. یه لحظه شیطونه، یه لحظه هم اینقدر خوشحاله."

ریکی یو‌یو رو بغل کرد و بوسیدش. "همینش قشنگه. این زندگیه."

بعد از بازی توی پارک، ریکی، ات و یو‌یو به خونه برگشتن. یو‌یو خسته شده بود و زود خوابش برد.

ریکی و ات روی مبل نشستن، درحالی که به یو‌یو که خوابیده بود نگاه می‌کردن.

ات سرشو گذاشت روی شونه‌ی ریکی و گفت: "خوشحالم که این زندگی رو با تو دارم."

ریکی موهای ات رو نوازش کرد و گفت: "منم. این بهترین چیزیه که می‌تونست اتفاق بیفته."

همون لحظه، یو‌یو توی خواب شروع کرد به خندیدن. ریکی و ات به هم نگاه کردن و خندیدن.

"می‌دونی،" ریکی گفت. "ما هیچ‌وقت خسته نمی‌شیم ازش."

ات سرشو تکون داد. "نه. هیچ‌وقت."

پایان.
خیلی بد شد دو پارتی باید می بود گشادیم نذاشت دو پارتی کنم ببخشید
دیدگاه ها (۱۳)

#تکپارتی خیانت کوکیه روز معمولی، توی خونه داشتم ناهار درست م...

#تکپارتی ---یونجون روی زمین نشسته بود و تمرین می‌کرد. صدای م...

وای درخواستی بدین حوصلم سر رفت😭👈👉

درخواستی هاتون رو زیر این پست بگین

‏رها کردن کسی که خیلی وقته تورو رها کرده،شبیه لحظه آخر اسباب...

#اکیداً.کپی.ممنوع سلام صبحتون بخیر،عشقا ‏رها کردن کسی که خیل...

دیدار اول ..

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط