پارت۱۱
پارت۱۱
وقتی جوابو دیدم یه جیغ بلندی کشیدم و پریدم هوا داشتم کیف میکردم که مامانم آمد و گوشیو از دستم گرفت و نگاه کرد و بعدش بغلم کرد روبه مهمونا گفتم که من باید برم و سریع از آنجا دویدم که تو راه کم مونده بود بخورم زمین باورم نمیشد خیلی خوشحال بود قرار بود بر دانشگاه صبح با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم و حاضر شدم بر دانشگاهی که کنکور داده بودم تا مدارکمو بگیرم و برم واسه ثبت نام داشتم میرفتم که مینهوا صدام کرد
مینهوا:میون کجا داری میری
دیدم با جانگ کوک دارن میان پایین
میون:دارم میرم دانشگاه تا مدرکمو بگیم
جانگ کوک:میخوای با ما بیای
میون:نه ممنون با اتوبوس میرم
مینهوا:بیا باهامون بریم از اونجا هم میریم کافه واسه قبولیت جشن میگیریم
آنقدر گفتن که دیگه قبول کردم و باهاشون رفتم رفتم دانشگاه و کارای ممکنو کردم و بهم گفتم زمانی که ثبت نام ها بیا ینی یه ماه دیگه سوار ماشین شدیم و میخواستیم بریم کافه که ماشین از یه جای دیگه رفت به مینهوا گفتم کجا داریم میریم
مینهوا: میون داریم میریم با واسه جشن گرفتن
میون:چی داری میگی قرار نبود بریم اونجا سریع برگرد
مینهوا:سوری عزیزم یه کوچلو مونده برسیم
جانگ کوک:خوب راس میگه بشین سر جات بریم یه جشن خوب بگیریم دیگه چرا لج میکنی
دیگه چیزی نگفتم چون میدونستم باز کار خودشونو میکنن
رفتم توی بار بوی الکل بدی میومد حالم بد شد ولی جلوی خودمو گرفتم تا بالا نیارم رفتم نشستیم یه جای که انواع و اقسام و آنجا بودن حالم خوب نبود رفتم دستشوی و هرچی خورده بودم بالا آوردم داشتم دستامو میشستم که یه مرد آمد تو
میون:فکنم اشتباه امدین اینجا سرویس بهداشتی خانمها هس
اون آقا هه:نه درست امدم مایلی یه شب با من بگذرونی
اون آقا خلی مست بود نمیدونست چیکار میکرد خواستم از کنارش بگذرم که دستمو محکم گرفت آنقدر محکم گرفت که نتونستم واکنشی نشون بدم منک کشون کشون برد به نزدیک ترین اتاق داشتم جیغ میکشیدم وای صدای موسیقی آنقدر زیاد بود که هیچی کس صدامو نمیشنید من انداخت رو تخت و روم خیمه زد وبا تمام زورش لباشو کوبید رولبام تو اون لحظه هیچی به ذهنم نرسید به نوعی مغزم قفل کرد.
وقتی جوابو دیدم یه جیغ بلندی کشیدم و پریدم هوا داشتم کیف میکردم که مامانم آمد و گوشیو از دستم گرفت و نگاه کرد و بعدش بغلم کرد روبه مهمونا گفتم که من باید برم و سریع از آنجا دویدم که تو راه کم مونده بود بخورم زمین باورم نمیشد خیلی خوشحال بود قرار بود بر دانشگاه صبح با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم و حاضر شدم بر دانشگاهی که کنکور داده بودم تا مدارکمو بگیرم و برم واسه ثبت نام داشتم میرفتم که مینهوا صدام کرد
مینهوا:میون کجا داری میری
دیدم با جانگ کوک دارن میان پایین
میون:دارم میرم دانشگاه تا مدرکمو بگیم
جانگ کوک:میخوای با ما بیای
میون:نه ممنون با اتوبوس میرم
مینهوا:بیا باهامون بریم از اونجا هم میریم کافه واسه قبولیت جشن میگیریم
آنقدر گفتن که دیگه قبول کردم و باهاشون رفتم رفتم دانشگاه و کارای ممکنو کردم و بهم گفتم زمانی که ثبت نام ها بیا ینی یه ماه دیگه سوار ماشین شدیم و میخواستیم بریم کافه که ماشین از یه جای دیگه رفت به مینهوا گفتم کجا داریم میریم
مینهوا: میون داریم میریم با واسه جشن گرفتن
میون:چی داری میگی قرار نبود بریم اونجا سریع برگرد
مینهوا:سوری عزیزم یه کوچلو مونده برسیم
جانگ کوک:خوب راس میگه بشین سر جات بریم یه جشن خوب بگیریم دیگه چرا لج میکنی
دیگه چیزی نگفتم چون میدونستم باز کار خودشونو میکنن
رفتم توی بار بوی الکل بدی میومد حالم بد شد ولی جلوی خودمو گرفتم تا بالا نیارم رفتم نشستیم یه جای که انواع و اقسام و آنجا بودن حالم خوب نبود رفتم دستشوی و هرچی خورده بودم بالا آوردم داشتم دستامو میشستم که یه مرد آمد تو
میون:فکنم اشتباه امدین اینجا سرویس بهداشتی خانمها هس
اون آقا هه:نه درست امدم مایلی یه شب با من بگذرونی
اون آقا خلی مست بود نمیدونست چیکار میکرد خواستم از کنارش بگذرم که دستمو محکم گرفت آنقدر محکم گرفت که نتونستم واکنشی نشون بدم منک کشون کشون برد به نزدیک ترین اتاق داشتم جیغ میکشیدم وای صدای موسیقی آنقدر زیاد بود که هیچی کس صدامو نمیشنید من انداخت رو تخت و روم خیمه زد وبا تمام زورش لباشو کوبید رولبام تو اون لحظه هیچی به ذهنم نرسید به نوعی مغزم قفل کرد.
۱۰.۴k
۰۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.