پارت33فصل2
پارت33فصل2
رفتم نزدیک بیمارستان شدم چند نفر اومدن دنبالم و از پشت گرفتنم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کوک
ا.ت رو گرفتن خیلی به فکرش بودم اگه بلایی سرش بیاد چی خدانکنه کوک تومافیا بودی پس نترس تو میتونی رفتم دنبالشون
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ا.ت
چشمامو باز کردن دست و پام بسته بودن هیچکس دورم نبود ولی یه صدایی میشنیدم خیلی آشنا بود
جینا: من فکر کردم کوک میاد ولی تو بجاش اومدی
ا.ت:جینا
جینا:فکر کنم میدونستی که دنبالت بودم نه
ا.ت: از جون من و خانوادم چی میخوای
جینا: من چی میخوام اون تو بودی که اول وارد زندگی منو کوک شدی
ا.ت: ولی او تورو دوست نداشت
جینا: تو اگه از اول نمیومدی اون عاشقت نمیشد
ا.ت: اگه منم نمیومدم باز تورو نمیخواست
جینا: خفه شو که همینجا میکشمت
ا.ت: الان فکر میکنی با کشتن من کوک برمیگرده
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کوک
فهمیدم جاشون کجاست به چندتا بادیگارد زنگ زدم ریختن روی بادیگاردای جینا سریع رفتم داخل دیدم دست و پای ا.ت بستس و داره با جینا حرف میزنه
جینا: تو اینجا چیکار میکنی
کوک: فکر نمیکردی بیام دنباله عشقم
جینا:خب الان میخوای چیکار کنی وقتی عشقت میمیره و بعد قراره بچت بمیره
کوک: میخوای با چی بکشیشون
جینا: تو دستمو نمیبینی
کوک: این که گلوله نداره
جینا: چی
جینا شلیک کرد دید گلوله نداره
کوک: نزدیک پنج سال اینکاره بودم میخوای هنوز فرق اسلحه پر و خالی ندونم
رفتم دست و پای ا.ت رو باز کردم
کوک: خوبی عزیزم
جینا: چرا ا.ت
کوک: یعنی چی چرا ا.ت
جینا:من ۱۹سال داشتم باهات زندگی میکردم ولی ا.ت فقط یه ماه بود چطور عاشقش شدی...
#کوک
#سناریو
#فیک
رفتم نزدیک بیمارستان شدم چند نفر اومدن دنبالم و از پشت گرفتنم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کوک
ا.ت رو گرفتن خیلی به فکرش بودم اگه بلایی سرش بیاد چی خدانکنه کوک تومافیا بودی پس نترس تو میتونی رفتم دنبالشون
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ا.ت
چشمامو باز کردن دست و پام بسته بودن هیچکس دورم نبود ولی یه صدایی میشنیدم خیلی آشنا بود
جینا: من فکر کردم کوک میاد ولی تو بجاش اومدی
ا.ت:جینا
جینا:فکر کنم میدونستی که دنبالت بودم نه
ا.ت: از جون من و خانوادم چی میخوای
جینا: من چی میخوام اون تو بودی که اول وارد زندگی منو کوک شدی
ا.ت: ولی او تورو دوست نداشت
جینا: تو اگه از اول نمیومدی اون عاشقت نمیشد
ا.ت: اگه منم نمیومدم باز تورو نمیخواست
جینا: خفه شو که همینجا میکشمت
ا.ت: الان فکر میکنی با کشتن من کوک برمیگرده
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کوک
فهمیدم جاشون کجاست به چندتا بادیگارد زنگ زدم ریختن روی بادیگاردای جینا سریع رفتم داخل دیدم دست و پای ا.ت بستس و داره با جینا حرف میزنه
جینا: تو اینجا چیکار میکنی
کوک: فکر نمیکردی بیام دنباله عشقم
جینا:خب الان میخوای چیکار کنی وقتی عشقت میمیره و بعد قراره بچت بمیره
کوک: میخوای با چی بکشیشون
جینا: تو دستمو نمیبینی
کوک: این که گلوله نداره
جینا: چی
جینا شلیک کرد دید گلوله نداره
کوک: نزدیک پنج سال اینکاره بودم میخوای هنوز فرق اسلحه پر و خالی ندونم
رفتم دست و پای ا.ت رو باز کردم
کوک: خوبی عزیزم
جینا: چرا ا.ت
کوک: یعنی چی چرا ا.ت
جینا:من ۱۹سال داشتم باهات زندگی میکردم ولی ا.ت فقط یه ماه بود چطور عاشقش شدی...
#کوک
#سناریو
#فیک
۱۷.۹k
۱۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.