پارت[61]
پارت[61]
بعدشم میره....
سوجون:های
دخترش:سلام سوجون
سوجون:چخبر؟
دخترش:هیچی
سوجون:اوم موافقی این اولین قرارمون باشه؟
دخترش:چی؟جدی؟
سوجون:یس
دخترش:عام او..اوکی
سوجون:خوبه خب میای امروز بریم خونه ویلاییه من؟
دخترش:باشه بریم...
حرکت میکنن اونجا
سوجون:خب بیا فیلم ببینیم...
دخترش:باشه ببینیم
کم کم شب میشه
سوجون:برو بخواب تو یکی از اتاقا....
دخترش:نه من باید برم خونه
سوجون:یا نمیشه تازه میخواستیم حال کنیما باهم
دخترش:ها؟برو بابا چیمیگی
سوجون:(محکم میگیرتش )بیا یکم حال کنیم بعدش برو
دخترش:نع سوجون ولمکن من فقط شونزده سالمه ولمکن عوضییی
سوجون:محکم دستشو میگیره میبرتش پرتش میکنه روتخت
دخترش:ن..نه سوجون نکن اینکارو نکن(گریه)
سوجون:میاد لباساشو جر میده تو تنش و لباساشه خودشم در میاره و اره 🥸
تجاوز میکنه بهش...
ویو تهیونگ:پسرم چرا گذاشتی خواهرت بره الان این موقع شب چرا نیومده...بزار رد یابشو بزنم
گوشیشم که جواب نمیده
پسرش:کجاس؟
تهیونگ:بیرون از شهره یکم نگرانم بیا بریم اونجا دنبالش..
پسرش:چشم بابا بریم...
ویو سوجون و دختر تهیونگ...
دختر تهیونگ:خعلی عوضی ای حرومزداه یه آشغال گمشو نبیمت
سوجون:چقدر امشب حال داد دیگه باید باهم ازواج کنیم
دختر تهیونگ:خفه شو من فقط 1۶سالمه و تو بهم تجاوز کردی مرتیکه عوضی ازت شکایت میکنم( گریه)
تهیونگ:اینا رسیدن....
در زدن...
سوجون:کیه...
پسرش:من داداشه (اسم خواهرشو میگه...)
ادامه دارد...
بعدشم میره....
سوجون:های
دخترش:سلام سوجون
سوجون:چخبر؟
دخترش:هیچی
سوجون:اوم موافقی این اولین قرارمون باشه؟
دخترش:چی؟جدی؟
سوجون:یس
دخترش:عام او..اوکی
سوجون:خوبه خب میای امروز بریم خونه ویلاییه من؟
دخترش:باشه بریم...
حرکت میکنن اونجا
سوجون:خب بیا فیلم ببینیم...
دخترش:باشه ببینیم
کم کم شب میشه
سوجون:برو بخواب تو یکی از اتاقا....
دخترش:نه من باید برم خونه
سوجون:یا نمیشه تازه میخواستیم حال کنیما باهم
دخترش:ها؟برو بابا چیمیگی
سوجون:(محکم میگیرتش )بیا یکم حال کنیم بعدش برو
دخترش:نع سوجون ولمکن من فقط شونزده سالمه ولمکن عوضییی
سوجون:محکم دستشو میگیره میبرتش پرتش میکنه روتخت
دخترش:ن..نه سوجون نکن اینکارو نکن(گریه)
سوجون:میاد لباساشو جر میده تو تنش و لباساشه خودشم در میاره و اره 🥸
تجاوز میکنه بهش...
ویو تهیونگ:پسرم چرا گذاشتی خواهرت بره الان این موقع شب چرا نیومده...بزار رد یابشو بزنم
گوشیشم که جواب نمیده
پسرش:کجاس؟
تهیونگ:بیرون از شهره یکم نگرانم بیا بریم اونجا دنبالش..
پسرش:چشم بابا بریم...
ویو سوجون و دختر تهیونگ...
دختر تهیونگ:خعلی عوضی ای حرومزداه یه آشغال گمشو نبیمت
سوجون:چقدر امشب حال داد دیگه باید باهم ازواج کنیم
دختر تهیونگ:خفه شو من فقط 1۶سالمه و تو بهم تجاوز کردی مرتیکه عوضی ازت شکایت میکنم( گریه)
تهیونگ:اینا رسیدن....
در زدن...
سوجون:کیه...
پسرش:من داداشه (اسم خواهرشو میگه...)
ادامه دارد...
۷.۴k
۲۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.