پارت [63]
پارت [63]
خدافظی کردن و رفتن.....
رفتن خونه همچیو دختر تهیونگ توضیح داد باگریه(میمردی اونجا توضیح بدی😑خاک...)
تهیونگ و پسرش:چیییی(داد)
هه سو:تهیونگ
تهیونگ:عزیزم فعلا نمیتونم صحبت کنم
هه سو:لطفا یدقیقه
تهیونگ:اوک بگو زود
هه سو:آم ببین من مجرد نبودم و پسر دارم
تهیونگ:ینی بهم دروغ گفتی؟
هه سو:معذرت میخوام
تهیونگ:واقعا که
هه سو:منو ببخش فکر کردم مشکل داری باهاش
تهیونگ:مشکلی که باهاش نداشتم ولی خب الان چیشده؟
هه سو:میخواد بیاد اینجا شماهارو ببینه
تهیونگ:بگو بیاد
تهیونگ میره همچیو برایه بچهاش توضیح میده......
حالا وقتی پسر هه سو میاد..
پسرش:س..(یهو تعجب میکنع )
تهیونگ و دخترش و پسرش:س...(تعجب)
هه سو:چیشده؟
تهیونگ:حمله میکنه تا سر حد پسرشو میزنه
هه سو:تهیونگ چیکار میکنه ول کن یکاری کنین تهیونگگگگ(داد و جیغ)
پسر تهیونگ:اونم میره میزنه
هه سو:عوضیاااا
تهیونگ: اول یه شلیک میکنه تو مخ پسره هه سو پسر عوضیت به دختر 16ساله یه من تجاوز کرد هرزههه گمشین بیرون از خونه یه مننن (داد خیلی بلند و عصبی)
هه سو:یهو تفنگ در میاره و یه شلیک میکنه به قلب تهیونگ_ت...تو پسرم کشتی عوضییی(گریه)
چن سال بعد....
بعله
هه سو:گمشین بیرون ازین خونه امروز روز اخریق بود که اینجایین
پسر و دختر تهیونگ:ب...باشه
پسرش:باید بریم پیش جونگکوک
دختر تهیونگ:آ...آره
رفتن اونجا و همچیو برا کوک توضیح دادن...
خدافظی کردن و رفتن.....
رفتن خونه همچیو دختر تهیونگ توضیح داد باگریه(میمردی اونجا توضیح بدی😑خاک...)
تهیونگ و پسرش:چیییی(داد)
هه سو:تهیونگ
تهیونگ:عزیزم فعلا نمیتونم صحبت کنم
هه سو:لطفا یدقیقه
تهیونگ:اوک بگو زود
هه سو:آم ببین من مجرد نبودم و پسر دارم
تهیونگ:ینی بهم دروغ گفتی؟
هه سو:معذرت میخوام
تهیونگ:واقعا که
هه سو:منو ببخش فکر کردم مشکل داری باهاش
تهیونگ:مشکلی که باهاش نداشتم ولی خب الان چیشده؟
هه سو:میخواد بیاد اینجا شماهارو ببینه
تهیونگ:بگو بیاد
تهیونگ میره همچیو برایه بچهاش توضیح میده......
حالا وقتی پسر هه سو میاد..
پسرش:س..(یهو تعجب میکنع )
تهیونگ و دخترش و پسرش:س...(تعجب)
هه سو:چیشده؟
تهیونگ:حمله میکنه تا سر حد پسرشو میزنه
هه سو:تهیونگ چیکار میکنه ول کن یکاری کنین تهیونگگگگ(داد و جیغ)
پسر تهیونگ:اونم میره میزنه
هه سو:عوضیاااا
تهیونگ: اول یه شلیک میکنه تو مخ پسره هه سو پسر عوضیت به دختر 16ساله یه من تجاوز کرد هرزههه گمشین بیرون از خونه یه مننن (داد خیلی بلند و عصبی)
هه سو:یهو تفنگ در میاره و یه شلیک میکنه به قلب تهیونگ_ت...تو پسرم کشتی عوضییی(گریه)
چن سال بعد....
بعله
هه سو:گمشین بیرون ازین خونه امروز روز اخریق بود که اینجایین
پسر و دختر تهیونگ:ب...باشه
پسرش:باید بریم پیش جونگکوک
دختر تهیونگ:آ...آره
رفتن اونجا و همچیو برا کوک توضیح دادن...
۸.۰k
۲۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.