part:16
_part:16_
_charmer_
_کارلا_
ازینکه بعد از چند روز تونست تهیونگ رو یکم بخندونه خوشحال بود حداقل تونست یکم حالشو عوض کنه
همینطور نشسته بودن تو کافه که تهیونگ بحث رو باز کرد
تهیونگ:پدربزرگم ی وصیت نامه نوشته و یادمه خیلی اصرار داشت بخونمش نمیدونم چرا همیشه معتقد بود زود میمیره و بخاطر همون ی وصیت نامه نوشت ولی نمیدونم کجاست و باید بخونمش ببینم پدربزرگم چی توش گفته
کارلا تعجب کرد:وصیت نامه؟
تهیونگ:اره پدربزرگم گفت چیزای خیلی مهمی توش نوشته که باید حتما بعد مرگش ازشون خبردار بشم ولی نمیدونم وصیت نامه کجاست اون هیچوقت نگفت کجاست
کارلا نگران شده بود...نکنه درباره اش چیزایی تو وصیت نامه نوشته؟نکنه درباره ی افسونش چیزی گفته باشه؟
ولی این اتفاق نباید بیوفته تهیونگ نباید چیزی بفهمه همه چی باید به موقعش پیش بره و اگه تهیونگ زودتر بفهمه آشوب بدی به پا میشه
کارلا امیدوار بود چیزی تو وصیت نامه درباره اش ننوشته باشه چون اونوقت هیچ آرامشی درکار نخواهد بود
اون فقط باید از تهیونگ محافظت میکرد و اگه تهیونگ چیزی درباره اش بفهمه اونموقع چیزی که ازش میترسه اتفاق میوفته
تهیونگ دستشو آورد جلو صورتش و براش تکون داد اونقدر غرق فکر کردن بود که صدای تهیونگ رو هم نمیشنید سرشو تکون داد و حرف زد
کارلا: هوم؟بله؟
تهیونگ:کجایی؟کدوم دنیای؟
کارلا:نه همینجام فقط زیادی غرق فکرام بودم
تهیونگ: چیزی شده؟
کارلا:نه چیزی نیست...تو چی میگفتی؟
تهیونگ:باید بین وسایل پدربزرگم بگردم شاید وصیت نامه رو پیدا کردم
کارلا:اره اره بهتره همینکارو کنی
تهیونگ:اره...خب دیگه بریم؟
کارلا:اوکی بریم
شاید لازم باشه قبل از تهیونگ اون وصیت نامه رو پیدا کنه و مطمئن بشه چیزی توش نیست ولی ازینکارش راضی نیست پدربزرگش کل زندگیش بود و اگه بخواد وصیت نامه ای که براش نوشته رو دستکاری کنه قطعا تهیونگ ازش متنفر میشه پس باید ی کار دیگه ای بکنه
ولی چیکار؟
باید بره پیش مامانش؟
ولی واسه ی همه کارها میره پیش مامانش یعنی نمیتونه از پس یک کاری تنهایی بربیاد؟
نه اینطور نمیشه خودش باید مسئولیت پذیر باشه و کارشو تنهایی انجام بده
باز هم اونقدر غرق فکر بود که اصلا نفهمید کی رسید خونه تهیونگ
پیاده شدن و وارد خونه شدن
_charmer_
_کارلا_
ازینکه بعد از چند روز تونست تهیونگ رو یکم بخندونه خوشحال بود حداقل تونست یکم حالشو عوض کنه
همینطور نشسته بودن تو کافه که تهیونگ بحث رو باز کرد
تهیونگ:پدربزرگم ی وصیت نامه نوشته و یادمه خیلی اصرار داشت بخونمش نمیدونم چرا همیشه معتقد بود زود میمیره و بخاطر همون ی وصیت نامه نوشت ولی نمیدونم کجاست و باید بخونمش ببینم پدربزرگم چی توش گفته
کارلا تعجب کرد:وصیت نامه؟
تهیونگ:اره پدربزرگم گفت چیزای خیلی مهمی توش نوشته که باید حتما بعد مرگش ازشون خبردار بشم ولی نمیدونم وصیت نامه کجاست اون هیچوقت نگفت کجاست
کارلا نگران شده بود...نکنه درباره اش چیزایی تو وصیت نامه نوشته؟نکنه درباره ی افسونش چیزی گفته باشه؟
ولی این اتفاق نباید بیوفته تهیونگ نباید چیزی بفهمه همه چی باید به موقعش پیش بره و اگه تهیونگ زودتر بفهمه آشوب بدی به پا میشه
کارلا امیدوار بود چیزی تو وصیت نامه درباره اش ننوشته باشه چون اونوقت هیچ آرامشی درکار نخواهد بود
اون فقط باید از تهیونگ محافظت میکرد و اگه تهیونگ چیزی درباره اش بفهمه اونموقع چیزی که ازش میترسه اتفاق میوفته
تهیونگ دستشو آورد جلو صورتش و براش تکون داد اونقدر غرق فکر کردن بود که صدای تهیونگ رو هم نمیشنید سرشو تکون داد و حرف زد
کارلا: هوم؟بله؟
تهیونگ:کجایی؟کدوم دنیای؟
کارلا:نه همینجام فقط زیادی غرق فکرام بودم
تهیونگ: چیزی شده؟
کارلا:نه چیزی نیست...تو چی میگفتی؟
تهیونگ:باید بین وسایل پدربزرگم بگردم شاید وصیت نامه رو پیدا کردم
کارلا:اره اره بهتره همینکارو کنی
تهیونگ:اره...خب دیگه بریم؟
کارلا:اوکی بریم
شاید لازم باشه قبل از تهیونگ اون وصیت نامه رو پیدا کنه و مطمئن بشه چیزی توش نیست ولی ازینکارش راضی نیست پدربزرگش کل زندگیش بود و اگه بخواد وصیت نامه ای که براش نوشته رو دستکاری کنه قطعا تهیونگ ازش متنفر میشه پس باید ی کار دیگه ای بکنه
ولی چیکار؟
باید بره پیش مامانش؟
ولی واسه ی همه کارها میره پیش مامانش یعنی نمیتونه از پس یک کاری تنهایی بربیاد؟
نه اینطور نمیشه خودش باید مسئولیت پذیر باشه و کارشو تنهایی انجام بده
باز هم اونقدر غرق فکر بود که اصلا نفهمید کی رسید خونه تهیونگ
پیاده شدن و وارد خونه شدن
۲.۰k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.