❌ اصکی ممنوع ❌
❌ اصکی ممنوع ❌
"Devastating retaliation"
#تلافی_ویرانگر
#Part47
با شنیدن این حرف قیافم یه جوری شد که سیترا رو به خنده انداخت: چیه؟
با پت پت گفتم: اما...اما... اونا که خیلی باهم لجن!
سیترا: همه زوج ها که نباید سافت باشن.
با سردرگمی پرسیدم: از کی نامزدن؟ اما تو که گفتی یونگی رو بعد دوسال دیدی و آیو هم یه ماه ماموریت بود!
سیترا با بی حوصلگی گفت: یه ساله نامزدن،نامزدیشون سیاسی بود برای منافع و اتحاد باند بلک وولف و وایت تایگر(ببر سفید)، اوایل خیلی به کمک نیاز داشتم تا باندم رو بسازم و همه مافیا از من متنفر بودن، یونگی مشکلی نداشت که کمکم کنه، اما برای جلوگیری از شایعات آیو خودش رو فدا کرد و یه نامزدی سیاسی ترتیب دادن تا دهن همه رو ببندن.
من: اما تو ادمی نیستی که به حرف بقیه اهمیت بدی، یونگی هم همینطور.
سیترا عاقل اندر سفیر نگام کرد: درسته، اما خودت رو بزار جای بقیه مافیا، به نظرت دلیل ملاقات های پی در پی دوتا باند قدرتمند چیه؟چیزی به غیر از توطئه؟ نمیترسی دوتا باند با این حجم از توانایی سرسام اور کلکت رو بکنن؟ هوم؟
سرم رو تکون دادم: پس یه نامزدی سیاسی ترتیب دادین که دلیل این ملاقات ها رو توجیه کنه، چه هوشمندانه!
سیترا تکیلاش رو سر کشید: هوشمندانه بود تا قبل اینکه ببر مغرور یه دل نه صد دل عاشق گرگ بشه!
چشمام گرد شد: داری میگی یونگی عاشق آیو شده؟
سرشو تکون داد: حتی منم تعجب کردم وقتی یونگی دوسال پیش اومد پیشم و گفت ایو رو میخاد، کسی که خیلی شوکه شد ایو بود.
من: تو چی بهش گفتی؟ ایو چکار کرد؟ حتما خیلی خوشحال شده یونگی مرد قدرتمند و جذابیه!
سیترا کش و قوسی به بدنش داد: بهت گفتم که اگه لازم باشه برای یونگی دخترای باندم رو لخت میکنم، درمورد ایو هم باید بگم اتفاقا برعکس، اون از یونگی خوشش نمی اومد و خب...یونگی هم ببری نبود که از طعمش دست بکشه، هربار که ایون نزدیک مرد دیگه ای میشد یونگی و افرادش اون مرد رو سلاخی میکردن!
اخم کردم: بعدش چی شد؟
سیترا اخم کرد: ساعت 3 شب اومدی ازم میخای برات قصه بگم؟
اصرار کردم: خواهش میکنم بگو وگرنه خابم نمیبره.
هوفی کشید: اوضاع به حدی وخیم شد که ایو رو برداشتم و اومدم کره، به یونگی هم گفتم بهم فرصت بده تا ایو رو قانع کنم،اما اون قانع نشد...اروم شد اما قانع نه، تا اینکه دیگه یونگی نتونست تحمل کنه و بعد دوسال اومد کره، ایو هم وقتی اینو شنید از قصد ماموریتش رو کش داد،حالا میتونی بری بخابی!
...ادامه دارد...
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
"Devastating retaliation"
#تلافی_ویرانگر
#Part47
با شنیدن این حرف قیافم یه جوری شد که سیترا رو به خنده انداخت: چیه؟
با پت پت گفتم: اما...اما... اونا که خیلی باهم لجن!
سیترا: همه زوج ها که نباید سافت باشن.
با سردرگمی پرسیدم: از کی نامزدن؟ اما تو که گفتی یونگی رو بعد دوسال دیدی و آیو هم یه ماه ماموریت بود!
سیترا با بی حوصلگی گفت: یه ساله نامزدن،نامزدیشون سیاسی بود برای منافع و اتحاد باند بلک وولف و وایت تایگر(ببر سفید)، اوایل خیلی به کمک نیاز داشتم تا باندم رو بسازم و همه مافیا از من متنفر بودن، یونگی مشکلی نداشت که کمکم کنه، اما برای جلوگیری از شایعات آیو خودش رو فدا کرد و یه نامزدی سیاسی ترتیب دادن تا دهن همه رو ببندن.
من: اما تو ادمی نیستی که به حرف بقیه اهمیت بدی، یونگی هم همینطور.
سیترا عاقل اندر سفیر نگام کرد: درسته، اما خودت رو بزار جای بقیه مافیا، به نظرت دلیل ملاقات های پی در پی دوتا باند قدرتمند چیه؟چیزی به غیر از توطئه؟ نمیترسی دوتا باند با این حجم از توانایی سرسام اور کلکت رو بکنن؟ هوم؟
سرم رو تکون دادم: پس یه نامزدی سیاسی ترتیب دادین که دلیل این ملاقات ها رو توجیه کنه، چه هوشمندانه!
سیترا تکیلاش رو سر کشید: هوشمندانه بود تا قبل اینکه ببر مغرور یه دل نه صد دل عاشق گرگ بشه!
چشمام گرد شد: داری میگی یونگی عاشق آیو شده؟
سرشو تکون داد: حتی منم تعجب کردم وقتی یونگی دوسال پیش اومد پیشم و گفت ایو رو میخاد، کسی که خیلی شوکه شد ایو بود.
من: تو چی بهش گفتی؟ ایو چکار کرد؟ حتما خیلی خوشحال شده یونگی مرد قدرتمند و جذابیه!
سیترا کش و قوسی به بدنش داد: بهت گفتم که اگه لازم باشه برای یونگی دخترای باندم رو لخت میکنم، درمورد ایو هم باید بگم اتفاقا برعکس، اون از یونگی خوشش نمی اومد و خب...یونگی هم ببری نبود که از طعمش دست بکشه، هربار که ایون نزدیک مرد دیگه ای میشد یونگی و افرادش اون مرد رو سلاخی میکردن!
اخم کردم: بعدش چی شد؟
سیترا اخم کرد: ساعت 3 شب اومدی ازم میخای برات قصه بگم؟
اصرار کردم: خواهش میکنم بگو وگرنه خابم نمیبره.
هوفی کشید: اوضاع به حدی وخیم شد که ایو رو برداشتم و اومدم کره، به یونگی هم گفتم بهم فرصت بده تا ایو رو قانع کنم،اما اون قانع نشد...اروم شد اما قانع نه، تا اینکه دیگه یونگی نتونست تحمل کنه و بعد دوسال اومد کره، ایو هم وقتی اینو شنید از قصد ماموریتش رو کش داد،حالا میتونی بری بخابی!
...ادامه دارد...
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۳.۲k
۰۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.