Part No escape

Part 3 — No escape

فلیکس از ساختمون بیرون زد‌‌. اون مرتیکه حسابی رو اعصابش رژه رفته بود. فلیکس تو استرالیا بدنیا اومد و تا 13 سالگی تو سیدنی استرالیا زندگی کرد و بعدش با خانواده‌ش اومد کره. وقتی 17 سالش بود کل خانوادشو از دست داد. بعد از اون احساساتش خشک شد و فهمید که چیزی برای از دست دادن نداره. وقتی 18 سالش شد، به یه باند خلافکار ملحق شد و تا الان که تقریبا 9 سالی گذشته.

هفته پیش، یو چانگ هیونگ یه قمار سنگین کرد. درحالی‌که طرف مقابلشو دست کم گرفته بود، باهاش قمار کرد و 23 میلیارد از دست داد. بعد از اون، رئیس اصلی باند حسابی عصبی شد. یو چانگ هیونگ، برای اینکه لو نره، بهش گفت که قمار کار فلیکس بوده. رئیس باند به فلیکس گفت اگه تا یه ماه نتونه اون پولو برگردونه، کشته میشه.

آره درسته، فلیکس براش مهم نبود که بمیره، به هر حال چیزی نداشت که نگران از دست دادنش باشه. اما دنبال اون پول بود، چون اگه میتونست اون پول یا بیشترشو برگردونه، شاید بتونه روی یو چانگ هیونگ رو کم کنه.

رفت ایستگاه مترو که برگرده هتل، اما دیر رسید و مترو رفت. امروز فشار زیادی روش بود، اینم روش. نشست رو نیمکت ایستگاه، به دیوار تکیه داد و چشماشو بست.

چند دقیقه بعد، صدای قدم‌هایی که نزدیک می‌شدن، توجهشو جلب کرد. یه مرد با کت و شلوار و کیف سامسونی کنار فلیکس نشست. حرکتش یه جورایی حساب‌شده بود، انگار از قبل انتخابش کرده بود. مرد با یه لبخند نرم گفت:

"آقا، چند لحظه وقت دارین؟"

فلیکس آروم چشماشو باز کرد. همونطور که سرشو به دیوار تکیه داده بود، سرشو سمت اون مرد چرخوند. نگاهش اول به چشمای مرد افتاد، ولی سریع کشیده شد سمت کیف سامسونیش. یه چیزی ته دلش تکون خورد، یه حس ناخوشایند، یه حس اینکه این یه مکالمه‌ی معمولی نیست.

"فلیکس — با وقت من چیکار داری؟"

مرد بدون اینکه اخم یا لبخندش تغییر کنه، در کیفشو باز کرد. فلیکس ناخودآگاه سرشو جلوتر برد. توی کیف، دسته‌های اسکناس، مرتب و تمیز کنار هم چیده شده بودن. اما چیزی که بیشتر از پول توجهشو جلب کرد، اون تیکه مقوای مربعی بود که رو بقیه وسایل لم داده بود.

یه داکجی آبی و قرمز.

مرد اون داکجی رو برداشت و آروم چرخوند. صدای خفیف برخورد کاغذ با انگشتاش، توی سکوت نیمه‌شب ایستگاه، واضح بود.

"آقا، تا حالا داکجی بازی کردین؟"


#استری_کیدز #بنگ‌چان #لینو #چانگبین #هیونجین #هان #فلیکس #سونگمین #جونگین
دیدگاه ها (۰)

Part 2 — No Escapeدستش روی دستگیره‌ی سرد در نشست. یه لحظه مک...

Part 1 — No Escapeسیگار بین دو انگشتش دود می‌شد. نوکش سرخ بو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط