❌ اصکی ممنوع ❌
❌ اصکی ممنوع ❌
"Devastating Retaliation"
#تلافی_ویرانگر
#Part29
وقتی وارد عمارت شدیم، به معنای واقعی اتک خوردم! دخترا با لباس های ساده و رنگارنگ، هر کدوم مشغول کاری بودن...!
یه عده تو آشپزخونه بودن و یه عده هم مشغول گردگیری و تمیزکاری! این وسط لارای درحال نقاشی رو بوم و لیسای درحال بافتنی رو به هیچ عنوان نمیتونستم هضم کنم!
افسر کیم متعجب شد: این همه دختر؟
سیترا: گفتم که، امروز برای تمیزکاری عمارت از کارمندای شرکت کمک خواستم.
افسرکی: اها که اینطور!
سیترا بلند رو به دخترا گفت: خانوما، با افسر کیم آشنا بشین، تا حالا مردی به جذابیت ایشون دیده بودین؟
لیسا با لبخند جذابی اومد جلو: عصربخیر افسرکیم، شما تو زندگی قبلیتون فرشته ای چیزی بودین؟
فکم از این همه چاپلوسی باز مونده بود...اون الان لیسا بود؟ دختری که به شکستن گردن مردا معروف بود؟!
افسرکیم سرخ شد و گفت: خجالتم ندین دارین زیاده روی میکنین!
سیترا لبخند زد: واقعیته جناب کیم، لطفا همراهم بیاین.
دنبال سیترا از پله های عمارت رفتیم بالا و سیترا دقیقا در اتاقی رو باز کرد که کنار اتاق اسلحه ها بود.
با استرس داخل اتاق رو نگاه کردم اما با گژزی که دیدم رسما شاخ دراوردم!
یه اتاق با تم کیوت صورتی که یه آیینه بزرگ داشت و پراز لوازم ارایشی بود!
من چرا بعد از سه ماه هنوز اینجا رو ندیده بودم؟ اصلا چرا سیترا به من نگفته بود شرکت لوازم ارایشی داره؟
سیترا: خب افسرکیم خوب به برند سینگستر نگاه کنین، اینا فقط نمونه کاهایی برای استفاده شخصی هستن، میبینین که چه بوی خوبی دارن و چقدر مرغوبن!
افسرکیم پرسید: دلیل زیبایی پوست شما استفاده از برند خودتونه؟
سیترا نمایشی گونه خودش رو لمس کرد: از نظر شما من زیبام؟
چشمام دیگه از این گردتر نمیشدن!
افسرکیم خندید: مگه به ایینه نگاه نمیکنین؟
با دهن کجی نگاهش کردم...خندش مثل وقتایی بود که مامانم شیشه های خونه رو با دستمال پاک میکرد!
سیترا یه باکس صورتی برداشت و چند مدل کرم و لوسیون و عطر رو داخلش گذاشت و داد دست جین: افسرکیم به خاطر اینکه به ما سر زدین و وظیفتون رو به خوبی انجام دادین این هدیه رو از من قبول کنین!
افسرکیم لبخند هیجان زده ای زد و درحالی که اصلا به سیترا نگاه نمیکرد گفت: خیلی عالیه، ممنونم.
سیترا رد نگاهش رو گرفت و رسید به برق لب صورتی با طعم توت فرنگی!
به جین نزدیک شد و با نگرانی گفت: خدای من...لبای زیباتون پوست پوست شده!
.... ادامه دارد....
( نویسنده سراب)
( از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
"Devastating Retaliation"
#تلافی_ویرانگر
#Part29
وقتی وارد عمارت شدیم، به معنای واقعی اتک خوردم! دخترا با لباس های ساده و رنگارنگ، هر کدوم مشغول کاری بودن...!
یه عده تو آشپزخونه بودن و یه عده هم مشغول گردگیری و تمیزکاری! این وسط لارای درحال نقاشی رو بوم و لیسای درحال بافتنی رو به هیچ عنوان نمیتونستم هضم کنم!
افسر کیم متعجب شد: این همه دختر؟
سیترا: گفتم که، امروز برای تمیزکاری عمارت از کارمندای شرکت کمک خواستم.
افسرکی: اها که اینطور!
سیترا بلند رو به دخترا گفت: خانوما، با افسر کیم آشنا بشین، تا حالا مردی به جذابیت ایشون دیده بودین؟
لیسا با لبخند جذابی اومد جلو: عصربخیر افسرکیم، شما تو زندگی قبلیتون فرشته ای چیزی بودین؟
فکم از این همه چاپلوسی باز مونده بود...اون الان لیسا بود؟ دختری که به شکستن گردن مردا معروف بود؟!
افسرکیم سرخ شد و گفت: خجالتم ندین دارین زیاده روی میکنین!
سیترا لبخند زد: واقعیته جناب کیم، لطفا همراهم بیاین.
دنبال سیترا از پله های عمارت رفتیم بالا و سیترا دقیقا در اتاقی رو باز کرد که کنار اتاق اسلحه ها بود.
با استرس داخل اتاق رو نگاه کردم اما با گژزی که دیدم رسما شاخ دراوردم!
یه اتاق با تم کیوت صورتی که یه آیینه بزرگ داشت و پراز لوازم ارایشی بود!
من چرا بعد از سه ماه هنوز اینجا رو ندیده بودم؟ اصلا چرا سیترا به من نگفته بود شرکت لوازم ارایشی داره؟
سیترا: خب افسرکیم خوب به برند سینگستر نگاه کنین، اینا فقط نمونه کاهایی برای استفاده شخصی هستن، میبینین که چه بوی خوبی دارن و چقدر مرغوبن!
افسرکیم پرسید: دلیل زیبایی پوست شما استفاده از برند خودتونه؟
سیترا نمایشی گونه خودش رو لمس کرد: از نظر شما من زیبام؟
چشمام دیگه از این گردتر نمیشدن!
افسرکیم خندید: مگه به ایینه نگاه نمیکنین؟
با دهن کجی نگاهش کردم...خندش مثل وقتایی بود که مامانم شیشه های خونه رو با دستمال پاک میکرد!
سیترا یه باکس صورتی برداشت و چند مدل کرم و لوسیون و عطر رو داخلش گذاشت و داد دست جین: افسرکیم به خاطر اینکه به ما سر زدین و وظیفتون رو به خوبی انجام دادین این هدیه رو از من قبول کنین!
افسرکیم لبخند هیجان زده ای زد و درحالی که اصلا به سیترا نگاه نمیکرد گفت: خیلی عالیه، ممنونم.
سیترا رد نگاهش رو گرفت و رسید به برق لب صورتی با طعم توت فرنگی!
به جین نزدیک شد و با نگرانی گفت: خدای من...لبای زیباتون پوست پوست شده!
.... ادامه دارد....
( نویسنده سراب)
( از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۳.۹k
۰۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.