پارت ۴۰
پارت ۴۰
آرش : ببخشید دیگه فک نمی کردم اینقدر زود آماده شی .
یه زنگ به آیدا زدم و گفتم آماده باشه داریم می ریم دنبالش .
ساکم رو دادم دست آرش و خودمم با سرعت رفتم و سمت در راننده وایسادم .
آرش : فکر رانندگی رو از سرت بیرون کن امکان نداره .
من : عمرا و یه چشمک زدم .
آرش : دریا تند می ری نمیشه دختر مردم باهامونه .
من : نترس نمی کشمت در ضمن دختر مردم دوست منم هست .
آرش که معلوم بود هنوز قانع نشده و دو دله مشکوک نگام کرد که سوییچ رو از دستش قاپیدم و رفتم سمت ماشین و روشنش کردم .
آرشم اومد و جلو نشست .
رفتم دنبال آیدا که اونم ساکش رو گذاشت صندوق و اومد سمت ماشین و بلند و رسا سلام کرد.
من : سلام عزیزم .
آرش : سلام آیدا
غریدم : خانم
آرش : آیدا خانم و یه چشم غره به من رفت .
آیدا هم خندید و گفت : خوب چند روز می مونیم ؟
من : شاید سه چهار روز ؟
آرش : آره چند روزی می مونیم البته با کلی خواهش از مامانت اجازه گرفتم که بیای .
آیدا لبخندی زد و آروم گفت : ممنون .
آرشم متقابلا لبخندی زد و گفت : کاری نکردم وظیفه بود .
من : بسته بابا بعدا هم میشه دل و قلوه دادا .
با این حرفم دوتاشون سرخ شدن و منم یه لبخند ژکوند زدم .
من : کجا قراره بمونیم ؟
آرش : ویلای یکی از دوستام نزدیک دریاس . جای خوبیه .
من : اها خوبه .
تو راه همش آرش با جوک و داستاناش ما رو می خندود .
آرش :
یه شب دوستم زنگ زد و گفت کاری براش پیش اومده باید برم کمکمش .
منم آدرس پرسیدم و رفتم .
چشمتون روز بد نبینه بین دو تا از دوست دختراش گیر افتاده بود .
یکی دستشو میکشید اون یکی لباسش رو .
من : خوب بعدش .
آرش : منم رفتم کمک کنم که چشمشون که به من افتاد هر دوشون یه نگاه به من کردن و افتادن دنبالم .
خندیدم و گفتم : چرا ؟
آرش : نیست از رضا ( دوستش ) خوشگلتر و خوشتیپ ترم منو به اون ترجیح دادن .
بلاخره خوشگلی و هزار دردسر .
خلاصه من از هر طرفی می دویدم اینا دنبالم بودن .
من : بعدش چه جوری از دستشون فرار کردی ؟
آرش : هیچی بابا یه ماشین داشت میومد با سرعت منم خودمو انداختم جلوش .
من : چیزیت که نشد ؟
آرش : نه فقط یه خورده بدنم کوفته شد ولی ارزشش رو داشت .
خندیدم و گفتم : پس چرا با ما چیزی نگفتی ؟
آرش : اون روز که اومدم خونه از بینی و دماغم خون میومد .
یه خورده که فکر کردم یادم اومد : آره گفتی دعوا کردی .
آرش : همون روز بود اینو گفتم مامان نگران نشه .
من : خیلی بیشعوری چرا دروغ گفتی حداقل به من راستش رو می گفتی .
آرش : واسه سریای بعد حتما می گم .
من : سری بعدی در کار نیست .
آیدا هم خندید و گفت : معلومه از اونایی که همش دنبال شری .
آرش هم خندید و گفت : هی کمابیش .
من : شر بی شر حداقل می ری منو هم با خودت ببر یه عکسی فیلمی چیزی بگیرم بهت بخندم .
...
آرش : ببخشید دیگه فک نمی کردم اینقدر زود آماده شی .
یه زنگ به آیدا زدم و گفتم آماده باشه داریم می ریم دنبالش .
ساکم رو دادم دست آرش و خودمم با سرعت رفتم و سمت در راننده وایسادم .
آرش : فکر رانندگی رو از سرت بیرون کن امکان نداره .
من : عمرا و یه چشمک زدم .
آرش : دریا تند می ری نمیشه دختر مردم باهامونه .
من : نترس نمی کشمت در ضمن دختر مردم دوست منم هست .
آرش که معلوم بود هنوز قانع نشده و دو دله مشکوک نگام کرد که سوییچ رو از دستش قاپیدم و رفتم سمت ماشین و روشنش کردم .
آرشم اومد و جلو نشست .
رفتم دنبال آیدا که اونم ساکش رو گذاشت صندوق و اومد سمت ماشین و بلند و رسا سلام کرد.
من : سلام عزیزم .
آرش : سلام آیدا
غریدم : خانم
آرش : آیدا خانم و یه چشم غره به من رفت .
آیدا هم خندید و گفت : خوب چند روز می مونیم ؟
من : شاید سه چهار روز ؟
آرش : آره چند روزی می مونیم البته با کلی خواهش از مامانت اجازه گرفتم که بیای .
آیدا لبخندی زد و آروم گفت : ممنون .
آرشم متقابلا لبخندی زد و گفت : کاری نکردم وظیفه بود .
من : بسته بابا بعدا هم میشه دل و قلوه دادا .
با این حرفم دوتاشون سرخ شدن و منم یه لبخند ژکوند زدم .
من : کجا قراره بمونیم ؟
آرش : ویلای یکی از دوستام نزدیک دریاس . جای خوبیه .
من : اها خوبه .
تو راه همش آرش با جوک و داستاناش ما رو می خندود .
آرش :
یه شب دوستم زنگ زد و گفت کاری براش پیش اومده باید برم کمکمش .
منم آدرس پرسیدم و رفتم .
چشمتون روز بد نبینه بین دو تا از دوست دختراش گیر افتاده بود .
یکی دستشو میکشید اون یکی لباسش رو .
من : خوب بعدش .
آرش : منم رفتم کمک کنم که چشمشون که به من افتاد هر دوشون یه نگاه به من کردن و افتادن دنبالم .
خندیدم و گفتم : چرا ؟
آرش : نیست از رضا ( دوستش ) خوشگلتر و خوشتیپ ترم منو به اون ترجیح دادن .
بلاخره خوشگلی و هزار دردسر .
خلاصه من از هر طرفی می دویدم اینا دنبالم بودن .
من : بعدش چه جوری از دستشون فرار کردی ؟
آرش : هیچی بابا یه ماشین داشت میومد با سرعت منم خودمو انداختم جلوش .
من : چیزیت که نشد ؟
آرش : نه فقط یه خورده بدنم کوفته شد ولی ارزشش رو داشت .
خندیدم و گفتم : پس چرا با ما چیزی نگفتی ؟
آرش : اون روز که اومدم خونه از بینی و دماغم خون میومد .
یه خورده که فکر کردم یادم اومد : آره گفتی دعوا کردی .
آرش : همون روز بود اینو گفتم مامان نگران نشه .
من : خیلی بیشعوری چرا دروغ گفتی حداقل به من راستش رو می گفتی .
آرش : واسه سریای بعد حتما می گم .
من : سری بعدی در کار نیست .
آیدا هم خندید و گفت : معلومه از اونایی که همش دنبال شری .
آرش هم خندید و گفت : هی کمابیش .
من : شر بی شر حداقل می ری منو هم با خودت ببر یه عکسی فیلمی چیزی بگیرم بهت بخندم .
...
۸۵.۳k
۰۲ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.