پارت ۳۸
پارت ۳۸
آرمیتا هم که به زور لای چشماش رو باز نگه داشته بود و همین که به ماشین رسیدیم خودش رو انداخت تو ماشین و خوابید .
تو راه آیدا رو هم با خودمون بردیم .
آرش از تو آینه زیر چشمی نگاش می کرد و آیدا هم دور گوشیش بود و حواسش نبود .
گوشیش زنگ خورد که لبخندی زد و جواب داد .
مشکوک نگاش کردم که شروع به حرف زدن با شخص مجهول کرد .
آرشم ریز شده نگاش می کرد .
آیدا : سلام
....
_آره خوبم تو خوبی ؟
کی می رسی ؟
....
_چقدر دیر زود بیا دلم تنگ شده واست .
.....
_مرسی عزیزم تو هم مراقب خودت باش
.....
با چشای گشاد شده نگاش کردم و گفتم : کی بود ؟
آیدا : ها ؟
یکی از دوستام نمیشناسیش .
ابروهام خود به خود بالا رفتن و نگاهی به آرش که عصبی فرمونو فشار می داد انداختم .
من : خوب حالا دختر بود یا پسر ؟
آیدا : بعدا می گم بهت .
می دونستم آرش خیلی عصبیه و ممکنه الان بلایی سر خودش و ما بیاره پس رو به آرش گفتم : آرش اینجا نگه دار یه ذره خرت و پرت بگیر و بیا .
آرش با کله قبول کرد و رفت پایین .
فک کنم فهمید می خوام از زیر زبون آیدا بکشم .
من : خوب بگو ببینم کی بود ؟
آیدا : راستشو بگم دیگه ؟
چشم غره ای رفتم که گفت : در واقع هیشکی نبود فیلم اومدم .
با چشای گشاد شده نگاش کردم که تند تند گفت : فقط می خواستم مطمئن شم که دوستم داره .
من : به نتیجه ای هم رسیدی ؟
آیدا : فعلا که نه .
من : زودتر تمومش کن خوشش نمیاد می دونی که .
آیدا سرش رو تکون داد و بی هدف به بیرون نگاهی انداخت .
آرشم رسید و سوار ماشین شد و نامحسوس اشاره کرد که چی شده .
منم ابروهام رو بالا انداختم و لب زدم نمی دونم .
دیگه تا رسیدن به مقصد کسی چیزی نگفت .
با توقف ماشین سریع پیاده شدم و به آیدا اشاره کردم بیاد باهاش کار دارم .
اونم سریع اومد .
من : آیدا داداشم داره خودخوری می کنه همین امروز بعد کوه یجوری تمومش کن فهمیدی ؟
آیدا : نمیشه بابا حداقل یه هفته فرصت می خوام تا مطمئن شم .
من : آیدا اگه یچیزی رو بهت بگم بیخیالش میشی ؟
آیدا : چی مثلا ؟
من : اول باید از یه چیزی مطمئن بشم .
دوستش داری ؟
آیدا کلافه گفت : نمی دونم ولی به نظرم یکی از بهترین پسرایی که تا حالا دیدم و دقیقا به درد زندگی می خوره آرش خیلی خاصه .
من : خوب حالا بزار منم یچیزی بگم بهت .
آرشم دوست داره البته مستقیم اینو نگفته اما خوب من از رفتاراش فهمیدم رو تو حساسه همونجوری که رو من حساسه و دلایل دیگه که نمی تونم بگم .
آیدا : باورم نمیشه ینی اونم دوست داره ؟
من : آره ولی فقط ببینم بهش گفتیا می زنم دو شقط می کنم چون بهش قول دادم چیزی بهت نگم .
آیدا : دریا ؟
من : بگو
آیدا : ینی میشه باهاش ازدواج کنم .
خندیدم و گفتم : من خواهر شوهر خوبی نیستما دمار از روزگارت در میارم .
آیدا چپ چپ نگام کرد و یهو سرشو انداخت پایین .با تعجب نگاش کردم که ...
آرمیتا هم که به زور لای چشماش رو باز نگه داشته بود و همین که به ماشین رسیدیم خودش رو انداخت تو ماشین و خوابید .
تو راه آیدا رو هم با خودمون بردیم .
آرش از تو آینه زیر چشمی نگاش می کرد و آیدا هم دور گوشیش بود و حواسش نبود .
گوشیش زنگ خورد که لبخندی زد و جواب داد .
مشکوک نگاش کردم که شروع به حرف زدن با شخص مجهول کرد .
آرشم ریز شده نگاش می کرد .
آیدا : سلام
....
_آره خوبم تو خوبی ؟
کی می رسی ؟
....
_چقدر دیر زود بیا دلم تنگ شده واست .
.....
_مرسی عزیزم تو هم مراقب خودت باش
.....
با چشای گشاد شده نگاش کردم و گفتم : کی بود ؟
آیدا : ها ؟
یکی از دوستام نمیشناسیش .
ابروهام خود به خود بالا رفتن و نگاهی به آرش که عصبی فرمونو فشار می داد انداختم .
من : خوب حالا دختر بود یا پسر ؟
آیدا : بعدا می گم بهت .
می دونستم آرش خیلی عصبیه و ممکنه الان بلایی سر خودش و ما بیاره پس رو به آرش گفتم : آرش اینجا نگه دار یه ذره خرت و پرت بگیر و بیا .
آرش با کله قبول کرد و رفت پایین .
فک کنم فهمید می خوام از زیر زبون آیدا بکشم .
من : خوب بگو ببینم کی بود ؟
آیدا : راستشو بگم دیگه ؟
چشم غره ای رفتم که گفت : در واقع هیشکی نبود فیلم اومدم .
با چشای گشاد شده نگاش کردم که تند تند گفت : فقط می خواستم مطمئن شم که دوستم داره .
من : به نتیجه ای هم رسیدی ؟
آیدا : فعلا که نه .
من : زودتر تمومش کن خوشش نمیاد می دونی که .
آیدا سرش رو تکون داد و بی هدف به بیرون نگاهی انداخت .
آرشم رسید و سوار ماشین شد و نامحسوس اشاره کرد که چی شده .
منم ابروهام رو بالا انداختم و لب زدم نمی دونم .
دیگه تا رسیدن به مقصد کسی چیزی نگفت .
با توقف ماشین سریع پیاده شدم و به آیدا اشاره کردم بیاد باهاش کار دارم .
اونم سریع اومد .
من : آیدا داداشم داره خودخوری می کنه همین امروز بعد کوه یجوری تمومش کن فهمیدی ؟
آیدا : نمیشه بابا حداقل یه هفته فرصت می خوام تا مطمئن شم .
من : آیدا اگه یچیزی رو بهت بگم بیخیالش میشی ؟
آیدا : چی مثلا ؟
من : اول باید از یه چیزی مطمئن بشم .
دوستش داری ؟
آیدا کلافه گفت : نمی دونم ولی به نظرم یکی از بهترین پسرایی که تا حالا دیدم و دقیقا به درد زندگی می خوره آرش خیلی خاصه .
من : خوب حالا بزار منم یچیزی بگم بهت .
آرشم دوست داره البته مستقیم اینو نگفته اما خوب من از رفتاراش فهمیدم رو تو حساسه همونجوری که رو من حساسه و دلایل دیگه که نمی تونم بگم .
آیدا : باورم نمیشه ینی اونم دوست داره ؟
من : آره ولی فقط ببینم بهش گفتیا می زنم دو شقط می کنم چون بهش قول دادم چیزی بهت نگم .
آیدا : دریا ؟
من : بگو
آیدا : ینی میشه باهاش ازدواج کنم .
خندیدم و گفتم : من خواهر شوهر خوبی نیستما دمار از روزگارت در میارم .
آیدا چپ چپ نگام کرد و یهو سرشو انداخت پایین .با تعجب نگاش کردم که ...
۱۶۴.۷k
۳۰ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.