چشمای قشنگ تو
#Part30
چشمای قشنگ تو✨
مهشاد:چیشدی یهو خوبی؟
دیانا:اوهوم خوبم
مهشاد:کاملا مشخصه
دیانا:هعیی
مهشاد:چون ارسلان رو دوست داره ناراحت شدی
دیانا:نه
مهشاد:عهه باو اعتراف کن دیگه
دیانا:چیو اعتراف کنم؟
مهشاد:خیلی لجبازی خیلییی
دیانا:میدونم
مهشاد:بیا بریم تا شک نکردن
دیانا:تو برو منم میام
مهشاد:نچ باهم میریم
دیانا:اوکی بریم
......
مهدیس:چیشدی دیانا خوبی
دیانا:ارع
مهدیس:😐
نیکا:بیا بشین
دیانا:بش
پانیذ:خب مهدیس حالا از کی عاشق شدی
مهشاد:میشه این بحث رو ادامه ندین
مهدیس:دوست نداری زن داداشت بشم؟
پانیذ:ولی چه خوب میشه ها
مهشاد:ولی داداش من عاشق یکی دیگس
مهدیس که اصلا خوب به نظر نمیرسید: ها چی
دیانا:گفت دیگه یکی دیگه رو دوست داره
اخیششش وقتی مهشاد این حرفو زد دلم خنک شد مهدیس پرو ۲ روزه ارسلان رو دیده حالا واسه من از عشق و عاشقی حرف میزنه
نیکا:اممم به نظرم بریم سراغ بازی
مهدیس:من باید برم (بدون خداحافظی رفت)
همون لحظه گوشیه پانیذ زنگ خورد:
پانیذ:جانم....باشه الان میام ......خدافس
نیکا:میخوای بری
پانیذ:اوم ببخشید محمد گفتش میخوایم بریم تالار ببینیم
مهشاد:جونننن
دیانا:خوش بگذره
پانیذ:مرسی من برم محمد جلو دره
همه:خدافس
......
دیانا:منو مهشاد و دیانا موندیم
مهشاد:وای مهدیس چقد پروعه
دیانا:خیلی دوست دارم بکشمششششش
نیکا:آروم باش عسیسم
مهشاد:این حرفارو ولش بریم خونه دیر میشه ها مثلا داره واست خاستگار میا باید حاضر بشی
نیکا:آره راست میگیا الان اسنپ میگیریم
دیانا:اوففففف
......
بعد نیم ساعت رسیدیم خونه و از نیکا خدافسی کردیم
مهشاد:بدو برو حموم دیانا بعدم بیا موهاتو سشوار بکشم
دیانا:ای بابا باشع
مهناز:ای بابا نداره مادر جان تا تقریبا ۲ساعت دیگه میان زود باش
مهشاد:بدو هیچی وقت نداریما
دیانا:اوک
...
مهشاد:بعد ۲۰دقیقه تازه خانم از حموم تشریف آورد
مهشاد :بیا بشین موهاتو سشوار کنم
چشمای قشنگ تو✨
مهشاد:چیشدی یهو خوبی؟
دیانا:اوهوم خوبم
مهشاد:کاملا مشخصه
دیانا:هعیی
مهشاد:چون ارسلان رو دوست داره ناراحت شدی
دیانا:نه
مهشاد:عهه باو اعتراف کن دیگه
دیانا:چیو اعتراف کنم؟
مهشاد:خیلی لجبازی خیلییی
دیانا:میدونم
مهشاد:بیا بریم تا شک نکردن
دیانا:تو برو منم میام
مهشاد:نچ باهم میریم
دیانا:اوکی بریم
......
مهدیس:چیشدی دیانا خوبی
دیانا:ارع
مهدیس:😐
نیکا:بیا بشین
دیانا:بش
پانیذ:خب مهدیس حالا از کی عاشق شدی
مهشاد:میشه این بحث رو ادامه ندین
مهدیس:دوست نداری زن داداشت بشم؟
پانیذ:ولی چه خوب میشه ها
مهشاد:ولی داداش من عاشق یکی دیگس
مهدیس که اصلا خوب به نظر نمیرسید: ها چی
دیانا:گفت دیگه یکی دیگه رو دوست داره
اخیششش وقتی مهشاد این حرفو زد دلم خنک شد مهدیس پرو ۲ روزه ارسلان رو دیده حالا واسه من از عشق و عاشقی حرف میزنه
نیکا:اممم به نظرم بریم سراغ بازی
مهدیس:من باید برم (بدون خداحافظی رفت)
همون لحظه گوشیه پانیذ زنگ خورد:
پانیذ:جانم....باشه الان میام ......خدافس
نیکا:میخوای بری
پانیذ:اوم ببخشید محمد گفتش میخوایم بریم تالار ببینیم
مهشاد:جونننن
دیانا:خوش بگذره
پانیذ:مرسی من برم محمد جلو دره
همه:خدافس
......
دیانا:منو مهشاد و دیانا موندیم
مهشاد:وای مهدیس چقد پروعه
دیانا:خیلی دوست دارم بکشمششششش
نیکا:آروم باش عسیسم
مهشاد:این حرفارو ولش بریم خونه دیر میشه ها مثلا داره واست خاستگار میا باید حاضر بشی
نیکا:آره راست میگیا الان اسنپ میگیریم
دیانا:اوففففف
......
بعد نیم ساعت رسیدیم خونه و از نیکا خدافسی کردیم
مهشاد:بدو برو حموم دیانا بعدم بیا موهاتو سشوار بکشم
دیانا:ای بابا باشع
مهناز:ای بابا نداره مادر جان تا تقریبا ۲ساعت دیگه میان زود باش
مهشاد:بدو هیچی وقت نداریما
دیانا:اوک
...
مهشاد:بعد ۲۰دقیقه تازه خانم از حموم تشریف آورد
مهشاد :بیا بشین موهاتو سشوار کنم
۲.۴k
۱۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.