چشمای قشنگ تو
#part31
چشمای قشنگ تو✨
مهشاد موهامو بست و آرایشم کرد
مهشاد:پاشو اومدنننن😍
دیانا:توچرا آنقدر خوشحالی؟
مهشاد:هوووووف
مهناز:بدو دیاناااااا
همه نشسته بودن زیر نگاش داشتم خورده میشدم ارسلان با اخم بهم زل زده بود
احساس میکردم چیزیم کمه
مهشاد:اع چرا انقدر با شالت ور میری(آروم)
ارسلان:متین این چیه پوشیدی؟(آروم)
متین:مگه چیه؟
ارسلان:عروسیه؟
متین:بلاخره که عروسی میشه
تو چرا اینو پوشیدی
ارسلان:خیلیم خوبع
متین:بخدا دارن بد نگات میکنن
ارسلان:راحتم
دیانا:مهشاد چرا ارسلان لباس خونگی پوشیده؟(آروم)
مهشاد:عقلش کمه بخدا
مهران:(بابا آرین)اگه اجازه میدید پسرم با دخترتون حرف بزنه!
دیانا:معلوم نبود ارسلان چش بود رنگش قرمز شده بود و کلافه بود
رفتیم تو اتاق بی میل روی صندلی نشستم
سکوتی بینمون بود
آرین:خب دیانا نظرت چیه
دیانا:منفی
آرین شکه شدو گفت
آرین:نمیخوای فکر کنی؟
دیانا:نه
آرین:ولی داری آیندتو سیاه میکنی
دیانا:مهم نیس
آرین:شانس یه بار در خونه ی آدمو میزنه هااااا
دیانا:زندگی خودمه
ببخشید کم بود🥺💜✨
چشمای قشنگ تو✨
مهشاد موهامو بست و آرایشم کرد
مهشاد:پاشو اومدنننن😍
دیانا:توچرا آنقدر خوشحالی؟
مهشاد:هوووووف
مهناز:بدو دیاناااااا
همه نشسته بودن زیر نگاش داشتم خورده میشدم ارسلان با اخم بهم زل زده بود
احساس میکردم چیزیم کمه
مهشاد:اع چرا انقدر با شالت ور میری(آروم)
ارسلان:متین این چیه پوشیدی؟(آروم)
متین:مگه چیه؟
ارسلان:عروسیه؟
متین:بلاخره که عروسی میشه
تو چرا اینو پوشیدی
ارسلان:خیلیم خوبع
متین:بخدا دارن بد نگات میکنن
ارسلان:راحتم
دیانا:مهشاد چرا ارسلان لباس خونگی پوشیده؟(آروم)
مهشاد:عقلش کمه بخدا
مهران:(بابا آرین)اگه اجازه میدید پسرم با دخترتون حرف بزنه!
دیانا:معلوم نبود ارسلان چش بود رنگش قرمز شده بود و کلافه بود
رفتیم تو اتاق بی میل روی صندلی نشستم
سکوتی بینمون بود
آرین:خب دیانا نظرت چیه
دیانا:منفی
آرین شکه شدو گفت
آرین:نمیخوای فکر کنی؟
دیانا:نه
آرین:ولی داری آیندتو سیاه میکنی
دیانا:مهم نیس
آرین:شانس یه بار در خونه ی آدمو میزنه هااااا
دیانا:زندگی خودمه
ببخشید کم بود🥺💜✨
۲.۳k
۱۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.