حکایت می کنند که روزی مردی ثروتمند سبدی بزرگ را پر از گردو کرد ...

🌷 🌷 🌷
حکایت می کنند که روزی مردی ثروتمند سبدی بزرگ را پر از گردو کرد، آن را پشت اسب گذاشت و وارد بازار دهکده شد، سپس سبد را روی زمین گذاشت و به مردم گفت: «این سبد گردو را هدیه می دهم به مردم این دهکده، فقط در صف بایستید و هر کدام یک گردو بردارید. به اندازه تعداد اهالی، گردو در این سبد است و به همه می‌رسد.»

مرد ثروتمند این را گفت و رفت. مردم دهکده پشت سر هم صف ایستادند و یکی‌یکی از داخل سبد گردو برداشتند. پسربچه باهوشی هم در صف ایستاد. اما وقتی نوبتش رسید در کنار سبد ایستاد و نوبتش را به نفر بعدی داد. به این ترتیب هر کسی یک گردو برمی‌داشت و پی کار خود می‌رفت. مردی که خیلی احساس زرنگی می‌کرد با خود گفت: «نوبت من که رسید دو تا گردو برمی‌دارم و فرار می‌کنم. در نتیجه به این پسر باهوش چیزی نمی‌رسد.»

او چنین کرد و دو گردو برداشت و در لابه‌لای جمعیت گم شد. سرانجام وقتی همه گردوهایشان را گرفتند و رفتند، پسرک با لبخند سبد را از روی زمین برداشت و بر دوش خود گذاشت و گفت: «من از همان اول گردو نمی‌خواستم. این سبد ارزشی بسیار بیشتر از همه گردوها دارد.»

این را گفت و با خوشحالی راهی منزل خود شد.
*
خیلی‌ها دلشان به گردوبازی خوش است و از این غافلند که آنچه گرانبهاست و ارزش بسیار بیشتری دارد سبدی است که این گردوها در آن جمع شده‌اند.
مطالب زیبا👈

🌷 🌷 🌷
دیدگاه ها (۶)

‏آقای مجری به خدا کشور خوبی داریما خرج جنگ سه تا کشور و سی ت...

خرما کیلویی 9000تومن،شیر بطری 3هزار تومن،حتی دیگه نمیشه مثه ...

گل به گل،سنگ به سنگ این دشتیادگاران تواندرفته ای اینک و هر س...

برای‌امروزتون زیباترین حس‌ها‌رو با همهوجود خواهانم، حس آرامش...

تاوان خوشبختی اینده ات را اکنون پس بده

#زنمادر نبودتمام سالها مادرانه بافته بودمادرانه ساخته بودتما...

پیر مردی تمام عمرش را بین بازاروکوچه سر می کردهرکسی بار در د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط