Love or lust
Love or lust?
part 1
ویو بیلی
اسمم بیلیه ، ۲۰ سالمه
همه بهم حسودی میکنن چون دختر وزیرم
چقدر چرت!
چون وضع مالی مون خوبه فکر میکنن وضع سلامت روانم هم خوبه
ولی اونا هیچوقت باطن منو نمیبینن ، فقط به ظاهر دقت میکنن!
همیشه توی خونه مون دعواس
هر وقت بابام از قصر میاد خونه با مامانم و خدمه دعوا میگیره و این خیلی دردناکه
زندگیم نابود شده
توی این ۲۰ سال زندگیم فقط و فقط گریه کردم، اشک ریختم، ناراحتی و خشمم رو پنهان و خاموش کردم، عوا و بحث های مامان و بابام رو دیدم و واقعا قلبم شکسته شده
دوست دارم از این خونه برم بیرون
دوست دارم از زندگی فرار کنم
برم به طبیعت
دوست داشتم یه پروانه به دنیا میومدم؛ پروانه ای که بعد گذشت ۲۴ ساعت میمیره
ولی من اینا رو انتخاب نکردم...
باید باهاشون بجنگم ، باید زندگیم رو درست کنم و همه چی از این خونه شروع میشه
اگه کمتر توی این خونه باشم کمتر درد میکشم
ولی چجوری؟
همینطور که داشتم توی بازار قدم میزدم اینا رو توی دلم گفتم...
به اطراف نگاه کردم تا بلکه بتونم شیرینی ای که میخواستم رو پیدا کنم
همینطور که داشتم میگشتم چشمم به یه آگهی خورد
«دربار سلطنتی به ۱۰ خدمت کار جدید نیاز دارد»
کمی فکر کردم و جرقه توی ذهنم روشن شد!
اگه برم خدمت کار قصر بشم میتونم زمان بیشتری از اون خونه و دردسر های دور باشم
آگهی رو از دیوار کندم و توی کیفم گذاشتم و بیخیال از شیرینی ای که بخاطرش اومده بودم بیرون، به خونه برگشتم
وقتی رسیدم خونه دیدم همه خدمت کارا دارن خونه رو تمیز میکنن
خب چیز مهمی نیس طبیعیه
از پله ها رفتم بالا و در اتاقم رو باز کردم و رفتم داخل
اتاق کم نور و تاریکی مثل قلب خودم
آگهی رو از کیفم در اوردم و دوباره خوندمش
اینجا نوشته فردا ساعت ۸ صبح باید برای ثبت نام برم قصر
خوبه!
ادامه دارد...
part 1
ویو بیلی
اسمم بیلیه ، ۲۰ سالمه
همه بهم حسودی میکنن چون دختر وزیرم
چقدر چرت!
چون وضع مالی مون خوبه فکر میکنن وضع سلامت روانم هم خوبه
ولی اونا هیچوقت باطن منو نمیبینن ، فقط به ظاهر دقت میکنن!
همیشه توی خونه مون دعواس
هر وقت بابام از قصر میاد خونه با مامانم و خدمه دعوا میگیره و این خیلی دردناکه
زندگیم نابود شده
توی این ۲۰ سال زندگیم فقط و فقط گریه کردم، اشک ریختم، ناراحتی و خشمم رو پنهان و خاموش کردم، عوا و بحث های مامان و بابام رو دیدم و واقعا قلبم شکسته شده
دوست دارم از این خونه برم بیرون
دوست دارم از زندگی فرار کنم
برم به طبیعت
دوست داشتم یه پروانه به دنیا میومدم؛ پروانه ای که بعد گذشت ۲۴ ساعت میمیره
ولی من اینا رو انتخاب نکردم...
باید باهاشون بجنگم ، باید زندگیم رو درست کنم و همه چی از این خونه شروع میشه
اگه کمتر توی این خونه باشم کمتر درد میکشم
ولی چجوری؟
همینطور که داشتم توی بازار قدم میزدم اینا رو توی دلم گفتم...
به اطراف نگاه کردم تا بلکه بتونم شیرینی ای که میخواستم رو پیدا کنم
همینطور که داشتم میگشتم چشمم به یه آگهی خورد
«دربار سلطنتی به ۱۰ خدمت کار جدید نیاز دارد»
کمی فکر کردم و جرقه توی ذهنم روشن شد!
اگه برم خدمت کار قصر بشم میتونم زمان بیشتری از اون خونه و دردسر های دور باشم
آگهی رو از دیوار کندم و توی کیفم گذاشتم و بیخیال از شیرینی ای که بخاطرش اومده بودم بیرون، به خونه برگشتم
وقتی رسیدم خونه دیدم همه خدمت کارا دارن خونه رو تمیز میکنن
خب چیز مهمی نیس طبیعیه
از پله ها رفتم بالا و در اتاقم رو باز کردم و رفتم داخل
اتاق کم نور و تاریکی مثل قلب خودم
آگهی رو از کیفم در اوردم و دوباره خوندمش
اینجا نوشته فردا ساعت ۸ صبح باید برای ثبت نام برم قصر
خوبه!
ادامه دارد...
- ۲.۱k
- ۱۴ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط