Love or lust

Love or lust?
part 3

ساعت ۷ صبح

*صدای زنگ تایمر*

با صدای زنگ بیدار شدم و با موهای پریشون و پف کرده روی تخت نشستم
من کیم...؟
اینجا کجاست..؟
چرا اینجا انقدر تاریکه...؟


کم کم ویندوزم داشت بالا میومد و خودم جواب سوالای الانم رو گرفتم!

زنگ رو خاموش کردم و پا شدم

بیلی ایلیش، امروز روزیه که تو از این خونه خلاص میشی!

با خوشحالی رفتم توی دستشویی و دست و صورتم رو شستم

عادتم شده هر وقت از خواب بیدار میشم برم دست و صورتم رو با آب یخ بشورم

صورتم رو با حوله خشک کردم و رفتم سمت کمد

اوممم فکر کنم دیشب لباسام رو انتخاب کردم...
یکمی به اطراف نگاه کردم و پیداشون کردم

از کراپ تاپ خوشم نمیاد ولی به هر حال برای اینکه حداقل بتونم خدمه قصر بشم باید دخترونه رفتار کنم
واقعا مسخرس!

توی این کشور قانونه که زنایی که توی قصر کار میکنن یا مقام دولتی ای چیزی دارن باید محترمانه و با وقار رفتار کنن

ولی من همچین قانونی رو دوست ندارم!
البته چند تا پیر خرفت چیز دیگه ای انتظار نمیره...

سرم رو تکون دادم و از افکارم اومدم بیرون و لباسام رو پوشیدم

به ساعت نگاه کردم
«۷:۳۸»

اوه شتتت
دوباره دیرم شددد

سریع کیفم رو برداشتم و از خونه اومدم بیرون

توی خیابونا میدویدم تا به موقع برسم

بعد حدود ۱۰ دقیقه به قصر رسیدم

هوففف بالاخره!

خواستم برم داخل قصر که دو تا بادیگارد که دم در بودن جلوم رو گرفتن:
هی خانم محترم نمیتونید همینطوری وارد قصر بشید

خواستم بگم که دختر وزیرم که کمی با خودم فکر کردم و گفتم:
خب آره اینو می‌دونم ولی اومدم اینجا برای آگهی
دیروز یه آگهی دیدم که نوشته بود قصر ۱۰ تا خدمه جدید میخواد

کمی فکر کردن و گفتن:
بله حق با شماست بفرمایید داخل

با غرور و پوزخند وارد قصر شدم
پس دربار پادشاهی اینه
فقط یادم میاد که بابام یه بار منو به اینجا اورد که اونموقع فقط ۴ سالم بود!

رفتم به سمت در ورودی و رفتم داخل

واووووو عجب معماری ای!!!
معمار اینجا باید خیلی خوش سلیقه باشه!
کاشی ها به درستی انتخاب شده و دیوار ها خطوطی ریز و ظریف دارن که واقعا اینجا رو قشنگ کرده

-هی هی دختر کجایی؟

با صدایی که شنیدم از افکارم بیرون اومدم:
چی؟ با من بودی؟

خندید و گفت:
مگه جز تو کسی دیگه هم الان روبه‌رومه؟

پوزخندی زدم:
ببخشید آقای...؟

با غرور گفت:
دراکو، دراکو مالفوی!

چقدر آشناست اسمش...
به هر حال!

با همون پوزخند گفتم:
آها آقای مالفوی... دیدار جالبی بود ولی من الان کار دارم

بعدش یه لبخند حرصی زدم و رفتم سمت یکی از خدمه
با اینکه ازش دور شده بودم ولی صدای پوزخندش رو شنیدم...
چه پسر نچسب و پررویی بود!

با فیس پوکر و سردم رو به یکی از خدمه گفتم:
من اومدم برای ثبت نام... مکان دقیقش کجاست؟

با لبخند گفت:
اگه منظورتون اون آگهیه باید بگم که باید برید آشپزخونه همین راهرو رو برید تا آخر بعدش سمت راست

گفتم:
آها ممنون

بعدش ازش دور شدم و رفتم سمت راهرو
چرا اینقدر اینجا روشنه؟
واقعا از جاهای روشن خوشم نمیاد
خیلیا میگن با فضای بسته و تاریک دلشون میگیره ولی من برعکسم
من همیشه توی زندگیم خاص بودم

رفتم سمت راست و وارد آشپزخونه شدم

ادامه دارد...
دیدگاه ها (۴)

چند پارتی از جونگ کوک پارت اولموضوع: وقتی بعد چند سال عشق و ...

چند پارتی از جونگ کوک پارت دومبهتره که برم آماده بشم!رفتم سم...

Love or lust?part 2به ساعت نگاه کردم...«۶:۳۶»بهتره که ساعت ۱...

Love or lust?part 1ویو بیلی اسمم بیلیه ، ۲۰ سالمههمه بهم حسو...

You must love me... P8

# اسیر _ ارباب PART _ 2 لئونارد: از حموم اومدم بیرون و سمت ک...

You must love me..... P2

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط