تک پارتی کوک
تک پارتی کوک
ات: کوک چقدر بهت بگم که ما فقط همکاریم
کوک: ولی همکارا همو بقل نمیکنن(داد)
ات: تو الان به من شک داری (داد و بغض)
کوک: سر من داد نزن(عربده)
ات: تو سر من داد بزنی من داد نزنم (داد)
کوک: دهنتو ببند(عربده)
ات: کوک تو چرا انقد حساسی واقعا خیلی رو مخی(داد)
کوک: که من رو مخم اره (عربده) سیلی به ات
ات: چرا هققق میزنی
کوک: گمشو برو بیرونننن(عربده) بعدا اتو از خونه انداخت بیرون و درو محکم پشت سرش بست
سرد بود
لباسشم ان چنان ضخیم نبود که گرمش کنه!
ساعت ۱۲ شب بود و اون بی پروا فقط قدم میزد و بی هدف به راهش ادامه میداد
اشکاش بند نمیومد
صدای بارون توجشو جلب کرد
ات: هع حتی بارونم داره با من گریه میکنه(لبخند غمگین)
هنوز صورتش بخاطر سیلی از جانب کوک درد میکرد!
ترسناک بود
همه جا تاریک بود و خلوت
کجا باید میرفت؟
جایی نداشت
بجز خونه کوک و خودش جایی رو نداشت ;تنها جایی که بود خونه دوستش که چند روز پیش به سفر رفته بود
روی نیمکت نزدیک پارک نشست
مادر و پدرش توی یه شهر دیگه زندگی میکردن!
با دستاش صورتشو گرفته بود و تنها کاری که میکرد گریه کردن بود
از اینکه شوهرش بهش اعتماد نداشت احساس تاسف میکرد
خیس خیس شده بود
به شدت بارون اهمیتی نداد و همونجا نشست تا از تب بیهوش شد!
صبح با صدای لذت بخشی بهوش اومد
صدای کوک بود که داشت اسمشو صدا میزد تا دید بیدارشده سریع اشکاشو پاک کرد و روی دستش بوسه زد
کوک: ب بخشید عزیزم عصبی شدم دست خودم نبود (بغض)
ات: کوک سرم درد میکنه!
کوک:(ترکیدن بغض) همش همش تقصیر منه لعنتیه من یه عوضیم
ات: کوووک دیگه اینو نگووووو
کوک: منو میبخشی گرلم؟
ات: مگه میشه شوهر خوشتیپمو نبخشم
کوک:(خنده) من قربون تو برم
ات: دوست دارم
کوک: ولی من دیوونتم
پایان
لایک؟!
ات: کوک چقدر بهت بگم که ما فقط همکاریم
کوک: ولی همکارا همو بقل نمیکنن(داد)
ات: تو الان به من شک داری (داد و بغض)
کوک: سر من داد نزن(عربده)
ات: تو سر من داد بزنی من داد نزنم (داد)
کوک: دهنتو ببند(عربده)
ات: کوک تو چرا انقد حساسی واقعا خیلی رو مخی(داد)
کوک: که من رو مخم اره (عربده) سیلی به ات
ات: چرا هققق میزنی
کوک: گمشو برو بیرونننن(عربده) بعدا اتو از خونه انداخت بیرون و درو محکم پشت سرش بست
سرد بود
لباسشم ان چنان ضخیم نبود که گرمش کنه!
ساعت ۱۲ شب بود و اون بی پروا فقط قدم میزد و بی هدف به راهش ادامه میداد
اشکاش بند نمیومد
صدای بارون توجشو جلب کرد
ات: هع حتی بارونم داره با من گریه میکنه(لبخند غمگین)
هنوز صورتش بخاطر سیلی از جانب کوک درد میکرد!
ترسناک بود
همه جا تاریک بود و خلوت
کجا باید میرفت؟
جایی نداشت
بجز خونه کوک و خودش جایی رو نداشت ;تنها جایی که بود خونه دوستش که چند روز پیش به سفر رفته بود
روی نیمکت نزدیک پارک نشست
مادر و پدرش توی یه شهر دیگه زندگی میکردن!
با دستاش صورتشو گرفته بود و تنها کاری که میکرد گریه کردن بود
از اینکه شوهرش بهش اعتماد نداشت احساس تاسف میکرد
خیس خیس شده بود
به شدت بارون اهمیتی نداد و همونجا نشست تا از تب بیهوش شد!
صبح با صدای لذت بخشی بهوش اومد
صدای کوک بود که داشت اسمشو صدا میزد تا دید بیدارشده سریع اشکاشو پاک کرد و روی دستش بوسه زد
کوک: ب بخشید عزیزم عصبی شدم دست خودم نبود (بغض)
ات: کوک سرم درد میکنه!
کوک:(ترکیدن بغض) همش همش تقصیر منه لعنتیه من یه عوضیم
ات: کوووک دیگه اینو نگووووو
کوک: منو میبخشی گرلم؟
ات: مگه میشه شوهر خوشتیپمو نبخشم
کوک:(خنده) من قربون تو برم
ات: دوست دارم
کوک: ولی من دیوونتم
پایان
لایک؟!
۲۰.۴k
۰۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.