رززخمیمن
#رُز_زخمی_من
part. 29
ات. یونگی، اومدی منو ببری؟*ات با اون لباس گل گلی که کثیف شده بود،و چند قسمت از بافت موهای ابریشمی اش باز شده،دستای کوچولو و نرمش که با کثیفی کف اتاق یکی شده بود.رفت سمتش دست کوچک و کثیفش گوشه پارچه شلوار یونگی را گرفت.*
ات. منو میبری؟(صدای نازک و کوچک ات در اتاق خالی طنین انداز شده رود،رد اشک روی صورتش داشت خشک میشد.یونگی ات را با آن همه کثیفی بلند کرد و در آغوش گرفت.)
ات. هورااااا، منو میبری حموم؟ یا اول موهامو میبافی؟
یونگی. اول میری حموم.
ات. مامانی موهامو میبافه؟*بغض و چشمای توله سگی.*
یونگی. ات، چطوره بزاری منم برای اولین بار موهای قشنگت رو ببافم؟ ها؟ منم میخوام موهای خواهرمو ببافم، پرنسس کوچولوم.
ات. من یه چیزی بگم؟
یونگی. جانم؟
ات. من هنوز پوشک میپوشم. تو بلدی پوشک بچه عوض کنی؟ نمیخام خدمتکارا به پوشکم دست بزنن، چون بابا گفته نزار غریبه ها به پوشکم دست بزنن.
یونگی. هوم، باشه پرنسس کوچولوم، من یاد میگیرم که پوشکتو عوض کنم.
ات. داداش منی؟
یونگی...... اره، فقط داداش تو هستم. و تو هم تنها پرنسس قلب منی.
ات. هورااااا، من الان داداشی دارم، که موهامو میبافه و پوشکمو عوض میکنه.
ویو ات. همه خاطره هام رو دوباره مرور کردم، الان15سال گذشته. الان من همون دختر هستم، ولی18ساله.
تنها امیدم الان کنارم نیست، الان من هیچکس رو ندارم.
ات لبخند غمگینی زد و توی همونجا زانو زد، آب روی بدنش میریخت و از لباس های زیرش عبور میکرد، اشکانش با آب قاطی شده بود.
ویو جونگکوک.
وارد اتاق شدم و منتظر بودم با جسم قهر کرده ات، ولی نبود.
فقط لباساش توی کف اتاق بودن، ترسیدم که بلایی سر خودش بیاره،
با صدای آب و هق هق های ات سریع وارد حموم شدم.
ات کف حموم بود، لباس زیر فقط به تن داشت، رفتم سمتش و آب رو بستم و کنارش زانو زدم.
شونه های از غم مثل چوب شکته خم شده بودن. از بازوش گرفتم و بلندش کردم. لمسم محکم بود ولی دردناک نبود.
سرات رو گذاشتم روی سینم، بدن خیسش با ارتباط با لباسام، لباس هایم را نم دار میکرد.
آروم دستم را روی پشتش گذاشتم. بند سوتینش را زیر دستانم احساس میکردم....
part. 29
ات. یونگی، اومدی منو ببری؟*ات با اون لباس گل گلی که کثیف شده بود،و چند قسمت از بافت موهای ابریشمی اش باز شده،دستای کوچولو و نرمش که با کثیفی کف اتاق یکی شده بود.رفت سمتش دست کوچک و کثیفش گوشه پارچه شلوار یونگی را گرفت.*
ات. منو میبری؟(صدای نازک و کوچک ات در اتاق خالی طنین انداز شده رود،رد اشک روی صورتش داشت خشک میشد.یونگی ات را با آن همه کثیفی بلند کرد و در آغوش گرفت.)
ات. هورااااا، منو میبری حموم؟ یا اول موهامو میبافی؟
یونگی. اول میری حموم.
ات. مامانی موهامو میبافه؟*بغض و چشمای توله سگی.*
یونگی. ات، چطوره بزاری منم برای اولین بار موهای قشنگت رو ببافم؟ ها؟ منم میخوام موهای خواهرمو ببافم، پرنسس کوچولوم.
ات. من یه چیزی بگم؟
یونگی. جانم؟
ات. من هنوز پوشک میپوشم. تو بلدی پوشک بچه عوض کنی؟ نمیخام خدمتکارا به پوشکم دست بزنن، چون بابا گفته نزار غریبه ها به پوشکم دست بزنن.
یونگی. هوم، باشه پرنسس کوچولوم، من یاد میگیرم که پوشکتو عوض کنم.
ات. داداش منی؟
یونگی...... اره، فقط داداش تو هستم. و تو هم تنها پرنسس قلب منی.
ات. هورااااا، من الان داداشی دارم، که موهامو میبافه و پوشکمو عوض میکنه.
ویو ات. همه خاطره هام رو دوباره مرور کردم، الان15سال گذشته. الان من همون دختر هستم، ولی18ساله.
تنها امیدم الان کنارم نیست، الان من هیچکس رو ندارم.
ات لبخند غمگینی زد و توی همونجا زانو زد، آب روی بدنش میریخت و از لباس های زیرش عبور میکرد، اشکانش با آب قاطی شده بود.
ویو جونگکوک.
وارد اتاق شدم و منتظر بودم با جسم قهر کرده ات، ولی نبود.
فقط لباساش توی کف اتاق بودن، ترسیدم که بلایی سر خودش بیاره،
با صدای آب و هق هق های ات سریع وارد حموم شدم.
ات کف حموم بود، لباس زیر فقط به تن داشت، رفتم سمتش و آب رو بستم و کنارش زانو زدم.
شونه های از غم مثل چوب شکته خم شده بودن. از بازوش گرفتم و بلندش کردم. لمسم محکم بود ولی دردناک نبود.
سرات رو گذاشتم روی سینم، بدن خیسش با ارتباط با لباسام، لباس هایم را نم دار میکرد.
آروم دستم را روی پشتش گذاشتم. بند سوتینش را زیر دستانم احساس میکردم....
- ۲.۷k
- ۱۰ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط