پارت

#پارت_11
#بیا_فقط_رفیق_باشیم!

ساعت ۹ شب...

چانگبین:_هیونجینا؟! نمیای شام بخوریم؟
_ گرسنه نیستم هیونگ!
چشم های هیونجین پف کرده بود و عین کاسه‌ی خون شده بود، گوشه‌‌ی تختش نشسته بود و اهنگ گوش میداد اما این آرومش نمی‌کرد... سعی کرد نقاشی رو امتحان کنه
تا دستش روی بوم رفت بی‌اختیار شروع به کشیدن فلیکس کرد..
لبخند درخشانش، چشم های شیشه‌اش... زیر لب زمزمه میکرد..
فرشته کوچولوی من از من رنجیده! دیگه با لبای کوچیکش برام لبخند نمیزنه...
چانگبین بهش زل زده بود و از ته دل براش ناراحت بود، اما تمام شجاعتش رو جمع کرد و سمت هیونجین رفت، روی تخت نشست و به هیونجین که با لبخند به نقاشی فلیکس نگاه می‌کرد خیره شد...
_ خوبی؟
_نه!
_میخوای راجبش حرف بزنیم؟
_نه!
_می..می‌خوای بغلت کنم؟!
هیونجین با چشم های خیسش رو به چانگبین لبخندی زد و گفت:
_ آره!
چانگبین هیونجین رو آروم توی بغلش گرفت و موهاشو نوازش کرد...
گریه های هیونجین شدت گرفت...
_ من نمیخوام باهاش رفیق باشم! من عاشقشم! من بغلشو میخوام.. لباشو میخوام، میخوام صبحا توی بغل اون بیدار بشم، شبا با نوازش موهای اون بخوابم!
_ رفیق؟!
_ امروز بهم گفت... بهم گفت، بیا فقط رفیق باشیم!
_ هی هیونجینا! این خیلی بهتر از اینه که بهت بگه ازت متنفره و نمیخواد تورو ببینه!
_ درسته ازم متنفر نیست ولی دوستمم نداره!
***

خاطرات خودش و هیونجین توی ذهنش مرور میشدن و این داشت دیوونه‌اش میکرد... انگار همین دیروز بود وقتی برای اولین بار با تمام وجودش اون پسرو می‌بوسید!
فلش بک ۶ سال قبل:
_ تازه یه سال از دبیو پسرا گذشته بود، وضعیت کم کم داشت عادی میشد و اونا داشتن جای خودشون رو پیدا می‌کردن...

(بچه ها اینو بگم که من فقط اخر هفته ها پارت آپلود میکنم☺)

#straykids#BTS
#Felix #Han #IN #Sungmin #hyunjin #hyunlix #chungbin #chan #Lee‌know
دیدگاه ها (۶)

#پارت_12 #بیا_فقط_رفیق_باشیم!هیونجین اون زمان خیلی احساسی و ...

#پارت_13 #بیا_فقط_رفیق_باشیم!بعد از اینکه فلیکس مرخص شد پسرا...

#بیا_فقط_رفیق_باشیم #پارت_10 _هیونجینا! بیا.. بیا فقط رفیق ب...

پارت_9#بیا_فقط_رفیق_باشیم با مرور شدن خاطرات توی ذهنش بی اخت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط