پارت

پارت_9
#بیا_فقط_رفیق_باشیم


با مرور شدن خاطرات توی ذهنش بی اختیار به گریه افتاد، از همون روز اولی که فلیکس رو دید با تمام وجود عاشقش شد.. برای هیونجین فلیکس یه فرشته‌ی زیبا بود که خدا بهش هدیه داده بود، فرشته‌ای احساسی که زود چشماش خیس میشد... دستای کوچیکش، ستاره‌های روی صورتش، چشمای براقش و قلب مهربونش اینا همه دلیل ادامه دادن هیونجین بودن زمانی که ناامید میشد...

فلیکس از اتاق ضبط بیرون اومد و با دیدن هیونجین سر جاش خشکش زد! انگار ینفر قلبش رو گرفته بود و فشار میداد، با هر قطره اشکی که از گونه هیونجین سر میخورد یه تیکه از وجود فلیکس نابود میشد.. نگاهش به دست هیونجین افتاد، اون گردنبند هدیه هیونجین به فلیکس بود که فلیکس خیلی دوسش داشت
این جدایی داشت هر دوشون رو عذاب میداد اونا نمی‌تونستن بدون هم ادامه بدن

فلیکس که طاقت نداشت، سمت هیونجین رفت و اونو بغل کرد.. این اولین بار بعد سال ها بود که هیونجین اینقدر به شدت گریه میکرد
_ هیونجینااا لطفا گریه نکن! منم گریه میکنمااا، اصلا من معذرت میخوام! باشه؟
_ نه لیکسی این منم که باید معذرت بخوام! منو.. منو می‌بخشی؟
_ اگه گریه نکنی آره!
هیونجین اشکاش رو پاک کرد و لبخندی زد..
_ واقعا؟
_ آره، بیا بریم حرف بزنیم!
هیونجین و فلیکس به اتاق تمرین رفتن...


#straykids#BTS
#Felix #Han #IN #Sungmin #hyunjin #hyunlix #chungbin #chan #Lee‌know
دیدگاه ها (۴)

#بیا_فقط_رفیق_باشیم #پارت_10 _هیونجینا! بیا.. بیا فقط رفیق ب...

#پارت_11#بیا_فقط_رفیق_باشیم!ساعت ۹ شب...چانگبین:_هیونجینا؟! ...

#پارت_8 #بیا_فقط_رفیق_باشیم!فلیکس بعد از رسیدن به خوابگاه با...

#پارت_7#بیا_فقط_رفیق_باشیم صبح روز بعد...روز اول موزیک شوی ج...

Police and lovePt16Police and lovePt15لی فلیکس : میخوای بریم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط