پدرم از آن دسته مردهای دهه ی قبل از انقلاب بود با رفتارها
پدرم از آن دسته مردهای دهه ی قبل از انقلاب بود با رفتارها واخلاق خاص خودش
ساکت وکم حرف ، بامحبت وسخت کوش که چیزی برای خانواده کم نمیذاشت
خیلی به خانواده علاقه داشت
مادرم را فراوان دوست داشت
جلوی ما به او محبت میکرد
ولی نمیدانم چرا به بهانه های مختلف هرچند ماه با مادرم جر وبحث میکرد و کار تا دعوا پیش میرفت ، مثلا بحث در مورد پیراهن قدیمی وچروکی که برای پدرم کوچک شده بود ولی حاضر نمیشد آن را دور بریزد یا کیف کوچکی که فقط پدرم رمز آن را میدانست وهمیشه برای باز کردنش مادرم با او بحث داشت
این ها به کنار پدرم سر فرصتی که مادرم به بهانه های خرید یا غیره بیرون از خانه بود یواشکی سراغ آن کیف و پیراهن میرفت ویواشکی میدیدم که آخر اتاق مینشست وگریه میکرد سالها گذشت ، پدرم از دنیا رفت
چند ماه بعد از فوت پدرم بدون آنکه کسی بفهمد سراغ کیفش رفتم و با هر ترفندی کیف را باز کردم ، آااااه عکس پدرم که جوان بود با همان پیراهن کنار دختر جوانی که خیلی شبیه مادرم بود
ودفترچه یادداشتی که در صفحه آخرش نوشته شده بود: نیستی ودارم با دختری شبیه تو ازدواج میکنم
سالها گذشت حالا من دارم با کسی شبیه تو ازدواج میکنم
انگار پدرم این نرسیدن به معشوقه را ارث گذاشته بود
و من هرچند ماه آخر اتاق تنهایی کنار عکسهایت سیل سیل اشک میریزم
ما خانواده نرسیده به معشوقه امان هستیم
ما میوه نرسیده عشق هستیم....!
#فاطمه
ساکت وکم حرف ، بامحبت وسخت کوش که چیزی برای خانواده کم نمیذاشت
خیلی به خانواده علاقه داشت
مادرم را فراوان دوست داشت
جلوی ما به او محبت میکرد
ولی نمیدانم چرا به بهانه های مختلف هرچند ماه با مادرم جر وبحث میکرد و کار تا دعوا پیش میرفت ، مثلا بحث در مورد پیراهن قدیمی وچروکی که برای پدرم کوچک شده بود ولی حاضر نمیشد آن را دور بریزد یا کیف کوچکی که فقط پدرم رمز آن را میدانست وهمیشه برای باز کردنش مادرم با او بحث داشت
این ها به کنار پدرم سر فرصتی که مادرم به بهانه های خرید یا غیره بیرون از خانه بود یواشکی سراغ آن کیف و پیراهن میرفت ویواشکی میدیدم که آخر اتاق مینشست وگریه میکرد سالها گذشت ، پدرم از دنیا رفت
چند ماه بعد از فوت پدرم بدون آنکه کسی بفهمد سراغ کیفش رفتم و با هر ترفندی کیف را باز کردم ، آااااه عکس پدرم که جوان بود با همان پیراهن کنار دختر جوانی که خیلی شبیه مادرم بود
ودفترچه یادداشتی که در صفحه آخرش نوشته شده بود: نیستی ودارم با دختری شبیه تو ازدواج میکنم
سالها گذشت حالا من دارم با کسی شبیه تو ازدواج میکنم
انگار پدرم این نرسیدن به معشوقه را ارث گذاشته بود
و من هرچند ماه آخر اتاق تنهایی کنار عکسهایت سیل سیل اشک میریزم
ما خانواده نرسیده به معشوقه امان هستیم
ما میوه نرسیده عشق هستیم....!
#فاطمه
۲.۱k
۲۵ آذر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.