"چند پارتی"
"چند پارتی"
وقتی پلیسه و بهت تجاوز میکنن و....🍃🥀پارت اخر:////
یونگی{یون سوکااا قرار بود برای عوض شدن حال یونسنگ بیایم خرید نه بخاطر تو.
یون سوک{ایشش همش دو تیکه بیشتر نخریدم اینجوری میگی...اصن نمیخوام بریم پسشون بدین*حرص*
یونسنگ{*خنده*
یونگی{بادیدن این کار یون سوک هردومون زدیم زیر خنده...با دیدن خنده های یونسنگ به طرفش رفتم و در آغوشش گرفتم...نمیدونی وقتی می خندی چقدر خوشحالم هم من هم مامانت *رو به یون سوک*مگه نه؟!
یون سوک{همینطوره
یونسنگ{خیلی دوستون دارم*چشمای ایکلیلی*
*47 دقیقه بعد، عمارت مین*
یون سوک{هوففف خسته شدم*بی حال *
یونگی{من این همه وسایلم رو یجا آوردم...تو خسته شدی؟ *حرصی *
یون سوک{یاااا سخت نگیر یونگیا...همش چهارتا پلاستیک بود دیگه*خوردن توت فرنگی*
یونگی{*پوکر*
یونسنگ{بابا من یه تصمیمی گرفتم*اروم*
یون سوک{همون طور که تیکه آخر توت فرنگیم رو داخل دهانم میذاشتم خودم رو تو بغل یونگی جا کردم و گفتم...چه تصمیمی؟
یونسنگ{میخوام کلاس گیتارم رو ادامه بدم.
نکته"یونسنگ قبلا کلاس گیتار می رفته ولی بخاطر باشگاه ولش کرده"
یونگی{اوممم خیلی هم عالی...فردا میرم با آموزشگاه صحبت میکنم.
یونسنگ{راستش یه چیزی هم میخواستم بگم!
یونگی{چیزی شده؟
یونسنگ{بابت اتفاقات اخیر متاسفم...شاید اگر به حرف شما و مامان گوش می کردم و اجازه می دادم شما برام بادیگارد بگیرین این اتفاق نمی افتاد*بغض*
یون سوک{به سمت یونسنگ رفتم و بغلش کردم...یونسنگااا این یه اتفاق بود و گذشته الان هم باعث و بانی تو زندانه...این زندگیه توعه و کسی حق نداره توش دخالت کنه اینو بدون که هم من و هم بابات همیشه پشتتیم*لبخند و بوسیدن پیشونی*
یونسنگ{هق عاشقتم مامانی*گریه*
یون سوک{با دستی که دورمون حلقه شد سرم و بلند کردم و با صورت آویزون یونگی مواجه شدم.
یونگی{پس من چی؟...منم بوس کن*ناراحت*
یون سوک{*بوسیدن گونه یونگی* بفرما حسود.
یونسنگ{یااااا منم اینجاماااا*خنده حرصی*
یونگی{*خنده*
یون سوک{*خنده*
یونگی{خوشحالم که شمارو دارم فرشته های من:)))))
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
های فندوقیاااا🐿️
چه میکنین با مدرسه و امتحان ها؟
وقتی پلیسه و بهت تجاوز میکنن و....🍃🥀پارت اخر:////
یونگی{یون سوکااا قرار بود برای عوض شدن حال یونسنگ بیایم خرید نه بخاطر تو.
یون سوک{ایشش همش دو تیکه بیشتر نخریدم اینجوری میگی...اصن نمیخوام بریم پسشون بدین*حرص*
یونسنگ{*خنده*
یونگی{بادیدن این کار یون سوک هردومون زدیم زیر خنده...با دیدن خنده های یونسنگ به طرفش رفتم و در آغوشش گرفتم...نمیدونی وقتی می خندی چقدر خوشحالم هم من هم مامانت *رو به یون سوک*مگه نه؟!
یون سوک{همینطوره
یونسنگ{خیلی دوستون دارم*چشمای ایکلیلی*
*47 دقیقه بعد، عمارت مین*
یون سوک{هوففف خسته شدم*بی حال *
یونگی{من این همه وسایلم رو یجا آوردم...تو خسته شدی؟ *حرصی *
یون سوک{یاااا سخت نگیر یونگیا...همش چهارتا پلاستیک بود دیگه*خوردن توت فرنگی*
یونگی{*پوکر*
یونسنگ{بابا من یه تصمیمی گرفتم*اروم*
یون سوک{همون طور که تیکه آخر توت فرنگیم رو داخل دهانم میذاشتم خودم رو تو بغل یونگی جا کردم و گفتم...چه تصمیمی؟
یونسنگ{میخوام کلاس گیتارم رو ادامه بدم.
نکته"یونسنگ قبلا کلاس گیتار می رفته ولی بخاطر باشگاه ولش کرده"
یونگی{اوممم خیلی هم عالی...فردا میرم با آموزشگاه صحبت میکنم.
یونسنگ{راستش یه چیزی هم میخواستم بگم!
یونگی{چیزی شده؟
یونسنگ{بابت اتفاقات اخیر متاسفم...شاید اگر به حرف شما و مامان گوش می کردم و اجازه می دادم شما برام بادیگارد بگیرین این اتفاق نمی افتاد*بغض*
یون سوک{به سمت یونسنگ رفتم و بغلش کردم...یونسنگااا این یه اتفاق بود و گذشته الان هم باعث و بانی تو زندانه...این زندگیه توعه و کسی حق نداره توش دخالت کنه اینو بدون که هم من و هم بابات همیشه پشتتیم*لبخند و بوسیدن پیشونی*
یونسنگ{هق عاشقتم مامانی*گریه*
یون سوک{با دستی که دورمون حلقه شد سرم و بلند کردم و با صورت آویزون یونگی مواجه شدم.
یونگی{پس من چی؟...منم بوس کن*ناراحت*
یون سوک{*بوسیدن گونه یونگی* بفرما حسود.
یونسنگ{یااااا منم اینجاماااا*خنده حرصی*
یونگی{*خنده*
یون سوک{*خنده*
یونگی{خوشحالم که شمارو دارم فرشته های من:)))))
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
های فندوقیاااا🐿️
چه میکنین با مدرسه و امتحان ها؟
۶۱.۰k
۲۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.